سعدی

سعدی

حکایت شمارهٔ ۱۸

خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود، یکی از امرای عرب مر او را صد دینار بخشیده تا قربان کند. دزدان خفاجه ناگاه بر کاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بی فایده خواندن

۲

گر تضرع کنی و گر فریاد

دزد زر باز پس نخواهد داد

مگر آن درویش صالح که بر قرار خویش مانده بود و تغیر در او نیامده. گفتم: مگر معلوم تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند، ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت خسته‌دلی باشد.

۴

نباید بستن اندر چیز و کس دل

که دل برداشتن کاریست مشکل

گفتم: مناسب حال من است این چه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودّت تا به جایی که قبلهٔ چشمم جمال او بودی و سود سرمایهٔ عمرم وصال او.

۶

مگر ملائکه بر آسمان وگر نه بشر

به حسن صورت او در زمی نخواهد بود

۷

به دوستی که حرام است بعد از او صحبت

که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود

ناگهی پای وجودش به گل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش بر آمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم وز جمله که بر فراق او گفتم:

۹

کاش کآن روز که در پای تو شد خار اجل

دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر

۱۰

تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم

این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر

۱۱

آن که قرارش نگرفتی و خواب

تا گل و نسرین نفشاندی نخست

۱۲

گردش گیتی گل رویش بریخت

خاربنان بر سر خاکش برست

بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالست نگردم.

۱۴

سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج

صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار

۱۵

دوش چون طاووس می‌نازیدم اندر باغ وصل

دیگر امروز از فراق یار می‌پیچم چو مار

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 251
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج » تصویر 179
گلستان سعدی به خط خوانا و زیبای میرزا محمدحسین شیرازی سال ۱۲۷۱ هجری قمری » تصویر 204
گلستان به خط شکستهٔ خوانا و زیبا تحریر شده در دارالخلافهٔ طهران » تصویر 87
کلیات شیخ سعدی علیه الرحمه به خط محمد حسینی اصفهانی - گلستان مورخ ۱۲۵۹ هجری قمری » تصویر 102
گلستان سعدی به خط کاتب سلطانی میر علی حسینی به سال ۹۷۵ هجری قمری در بخارا » تصویر 182
کلیات سعدی نسخهٔ ۱۰۳۴ هجری قمری » تصویر 155
گلستان به همراه بوستان در حاشیه » تصویر 160
گلستان سعدی خوشنویسی شده و مذهب مورخ بیستم شوال ۱۱۳۵ هجری قمری » تصویر 223
گلستان به خط توسط عبداللطیف شروانى سال ۹۷۱ هجری قمری » تصویر 192
گلستان با بوستان در حاشیه به خط محمدرضا تبریزی سنهٔ ۹۸۰ هجری قمری » تصویر 216
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده توسط عبدالله بن شیخ مرشد الکاتب در قرن دهم هجری » تصویر 173
گلستان بایسنقری موزهٔ چستر بیتی کتابت به سال ۸۳۰ هجری قمری در هرات » تصویر 65
شرح گلستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 547

نظرات

user_image
یاسان
۱۳۹۵/۰۹/۲۰ - ۰۹:۱۲:۵۲
این حکایات از جمله بخشهایی از آثار سعدی است که در آن به روشنی به روابط دوستانۀ عاطفی و عاشقانه با همجنس خویش اشاره کرده است. شاید به صراحت حکایت معروف با مطلع: «در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی...» نباشد اما عبارات «قبلۀ چشمم جمال او بودی و سود سرمایه عمرم وصال او» آشکار میکند که این دوستی بر طریق معمول دوستی دو مرد جوان نبوده بلکه جنبۀ عاشقانه و جمال پرستانه دارد.
user_image
دکتر پریناز معصوزاده
۱۳۹۷/۰۸/۰۲ - ۲۲:۵۵:۰۴
متن چاپ شده در گنجور کامل نیست ولازم است تصحیح شود. در ضمن بعضی از لغات با کتاب گلستان سعدی، نسخه تصحیح شده محمد علی فروغی، انتشارات ققنوس، چاپ 1366 مغایرت دارد. درکتاب ٬ حکایت به شکل زیر چاپ شده است. (دکتر پریناز معصوزاده 24 اکتبر 2018)خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. یکی از امرای عرب مرو را صد دینار بخشیده تا قربان کند. دزدان خفاجه ناگاه بر کاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بی فایده خواندنگر تضرع کنی و گر فریاد دزد زر بازپس نخواهد دادمگر آن درویش صالح که بر قرار خویش مانده بود و تغییر در او نیامده. گفتم: مگر آن معلوم ترا دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند٬ ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که بوقت مفارقت خسته دلی باشدنباید بستن اندر چیز و کس دل که دل برداشتن کاریست مشکلگفتم: موافق حال منست اینچه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت، تا بجائی که قبله چشمم جمال او بودی و سود و سرمایه عمرم وصال اومگر ملائکه بر آسمان وگر نه بشر بحسن صورت او در ز می نخواهد بردبدوستی که حرامست بعد ازو صحبت که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بودناگهی پای وجودش بگل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش برآمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم، وز جمله بر فراق او گفتمکاش کان روز که در پای تو شد خار اجل دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سرتا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم این منم بر سر خاک تو، که خاکم بر سرآنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین نفشاندی نخستگردش گیتی گل رویش بریخت خاربنان بر سر خاکش برستبعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالس نگردمسود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خاردوش چون طاوس می نازیدم اندر باغ وصل دیگر امروز از فراق یار میپیچم چو مار
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۱/۱۱/۱۸ - ۱۲:۰۵:۳۲
از متن سخنرانی «قلهٔ قاف عرفان و شاعرانگی» از استاد محمدعلی موحد، منتشر شده در مجلهٔ بخارا شمارهٔ ۱۲۷ مهر-آبان ۱۳۹۷: «... به روایت سپهسالار که شاهد عینی مراسم تشییع و دفن مولانا بود و می‌گوید در آن مراسم شعر سعدی را می‌خواندند: کاش آن روز که در پای تو شد خار اجل - دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر، تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم، این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر ...»