
سعدی
حکایت شمارهٔ ۳
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی:
۲
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم
۳
بعد از تو ملاذ و ملجائی نیست
هم در تو گریزم ار گریزم
باری ملامتش کردم و گفتم: عقل نفیست را چه شد تا نفس خسیس غالب آمد؟ زمانی به فکرت فرو رفت و گفت:
۵
هر کجا سلطان عشق آمد نماند
قوّت بازوی تقوی را محل
۶
پاکدامن چون زید بیچارهای
اوفتاده تا گریبان در وحل
تصاویر و صوت














نظرات
علیرضا
امین کیخا
Ahmad
ناشناس
پاسخ به احمد عزیز:پاکدامن چون زِیَد بیچاره ای"زِیَد" فعل از مصدر زیستنمصراع دوم صفت بیچاره ای استمعنای کل بیت: بیچاره ای که تا گریبان در گل فرو رفته است، چگونه پاکدامن و نیالوده به گل زندگی کند
ناشناس
مهدیسام
بیگانه