
سعدی
حکایت شمارهٔ ۶
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد. چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.
۲
سَریٰ طَیفُ مَن یَجلو بِطَلعَتِهِ الدُّجیٰ
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا
بنشست و عتاب آغاز کرد که: مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی، به چه معنی؟
گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:
۵
چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
۶
ور شکر خندهایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش
تصاویر و صوت















نظرات
رامین
امین
۷
محمد
علی
رامین پارسا
یوسف سهرابی