
سعدی
حکایت شمارهٔ ۱۸
توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویشبچهای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده. به گور پدرت چه ماند؟ خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده.
درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود.
۳
خر که کمتر نهند بر وی بار
بیشک آسودهتر کند رفتار
۴
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید
۵
وآن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید
۶
به همه حال اسیری که ز بندی برهد
بهتر از حال امیری که گرفتار آید
تصاویر و صوت















نظرات
پیمائی
امین کیخا
امین کیخا
رضاشهنی
احمدحسین پورسرکاریزی
امین کیخا
شکیب shakib.falaki@gmail.com