
سعدی
حکایت شمارهٔ ۷
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزیست اگر به روزیده بودی به مقام از ملائکه درگذشتی.
۲
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفهٔ مدفون و مدهوش
۳
روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و رای و فکرت و هوش
۴
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش
۵
کنون پنداری ای ناچیز همت!
که خواهد کردنت روزی فراموش؟
تصاویر و صوت
















نظرات
ناشناس
سید علی انجو
عباس
Mojtaba Razaq zadeh