
سعدی
حکمت شمارهٔ ۷۱
حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بی گناه را دشمن میدارد.
۲
مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه
۳
گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
مردم نیکبخت را چه گناه
۴
الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست
۵
چه حاجت که با او کنی دشمنی
که او را چنین دشمنی در قفاست
تصاویر و صوت














نظرات