سعدی

سعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو

۱

بس بگردید و بگردد روزگار

دل به دنیا در نبندد هوشیار

۲

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

۳

اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند

رستم و رویینه‌تن اسفندیار

۴

تا بدانند این خداوندان ملک

کز بسی خلق است دنیا یادگار

۵

این همه رفتند و مای شوخ چشم

هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

۶

ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر

وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

۷

مدتی بالا گرفتی تا بلوغ

سرو بالایی شدی سیمین عذار

۸

همچنین تا مرد نام‌آور شدی

فارس میدان و صید و کارزار

۹

آنچه دیدی بر قرار خود نماند

واین چه بینی هم نماند بر قرار

۱۰

دیر و زود این شکل و شخص نازنین

خاک خواهد بودن و خاکش غبار

۱۱

گل بخواهد چید بی‌شک باغبان

ور نچیند خود فرو ریزد ز بار

۱۲

این همه هیچ است چون می‌بگذرد

تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

۱۳

نام نیکو گر بماند زآدمی

به کاز او ماند سرای زرنگار

۱۴

سال دیگر را که می‌داند حساب؟

یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟

۱۵

خفتگان بیچاره در خاک لحد

خفته اندر کلهٔ سر سوسمار

۱۶

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

ای برادر سیرت زیبا بیار

۱۷

هیچ دانی تا خرد به یا روان

من بگویم گر بداری استوار

۱۸

آدمی را عقل باید در بدن

ور نه جان در کالبد دارد حمار

۱۹

پیش از آن کز دست بیرونت برد

گردش گیتی زمام اختیار

۲۰

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر

خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار

۲۱

چون خداوندت بزرگی داد و حکم

خرده از خردان مسکین در گذار

۲۲

چون زبردستیت بخشید آسمان

زیردستان را همیشه نیک دار

۲۳

عذرخواهان را خطاکاری ببخش

زینهاری را به جان ده زینهار

۲۴

شکر نعمت را نکویی کن که حق

دوست دارد بندگان حقگزار

۲۵

لطف او لطفیست بیرون از عدد

فضل او فضلیست بیرون از شمار

۲۶

گر به هر مویی زبانی باشدت

شکر یک نعمت نگویی از هزار

۲۷

نام نیک رفتگان ضایع مکن

تا بماند نام نیکت پایدار

۲۸

ملکبانان را نشاید روز و شب

گاهی اندر خمر و گاهی در خمار

۲۹

کام درویشان و مسکینان بده

تا همه کارت بر آرد کردگار

۳۰

با غریبان لطف بی‌اندازه کن

تا رود نامت به نیکی در دیار

۳۱

زور بازو داری و شمشیر تیز

گر جهان لشکر بگیرد غم مدار

۳۲

از درون خستگان اندیشه کن

وز دعای مردم پرهیزگار

۳۳

منجنیق آه مظلومان به صبح

سخت گیرد ظالمان را در حصار

۳۴

با بدان بد باش و با نیکان نکو

جای گل گل باش و جای خار خار

۳۵

دیو با مردم نیامیزد مترس

بل بترس از مردمان دیوسار

۳۶

هر که دد یا مردم بد پرورد

دیر زود از جان بر آرندش دمار

۳۷

با بدان چندان که نیکویی کنی

قتل مار افسا نباشد جز به مار

۳۸

ای که داری چشم عقل و گوش هوش

پند من در گوش کن چون گوشوار

۳۹

نشکند عهد من الا سنگدل

نشنود قول من الا بختیار

۴۰

سعدیا چندان که می‌دانی بگوی

حق نباید گفتن الا آشکار

۴۱

هر که را خوف و طمع در کار نیست

از ختا باکش نباشد وز تتار

۴۲

دولت نوئین اعظم شهریار

باد تا باشد بقای روزگار

۴۳

خسرو عادل امیر نامور

انکیانو سرور عالی تبار

۴۴

دیگران حلوا به طرغو آورند

من جواهر می‌کنم بر وی نثار

۴۵

پادشاهان را ثنا گویند و مدح

من دعایی می‌کنم درویش‌وار

۴۶

یارب الهامش به نیکویی بده

وز بقای عمر برخوردار دار

۴۷

جاودان از دور گیتی کام دل

در کنارت باد و دشمن بر کنار

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1083
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 387

نظرات

user_image
مهرزاد شایان
۱۳۹۰/۰۸/۰۸ - ۰۶:۰۰:۳۸
بیت سی‌اُم :با غریبان لطف بی‌اندازه کنتا رود نامت به نیک در دیارمصرع دوم ؛ " نیکی " صحیح است
user_image
سعید
۱۳۹۱/۱۰/۱۴ - ۰۵:۵۷:۱۷
در این بیت:کام درویشان و مسکینان بدهتا همه کارت برآرد کردگار(کامت) باید به جای (کارت) بیاید.در
پاسخ به خانم محترم:خواننده امروز نباید مطابق دنیا و معرفت و اندیشه های امروزین از نویسنده قذیمی انتظار داشته باشد. ای بسا اندیشه های فردا هم با امروز تفاوت خواهد کرد. ملاک قضاوت و تحلیل دنیای همان روز است. چرا که هر انسانی فرزند زمان خویش است. خود حضرت سعدی هم فرمود:آنچه دیدی بر قرار خود نماندوینچه بینی هم نماند بر قرار
user_image
سید فرهود کاظمی
۱۳۹۲/۰۷/۳۰ - ۰۴:۳۰:۰۷
واژه «طرغو» اشتباه است«طزغو» درست است
user_image
سید فرهود کاظمی
۱۳۹۲/۰۷/۳۰ - ۰۴:۳۱:۲۱
«تزغو»
user_image
سید فرهود کاظمی
۱۳۹۲/۰۷/۳۰ - ۰۴:۳۲:۱۲
پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
کاوه
۱۳۹۳/۰۵/۱۱ - ۱۰:۲۵:۴۸
با غریبان لطف بی‌اندازه کنتا رود نامت به "نیکی" در دیار(به اشتباه "نیک" نوشته شده است)
user_image
حسین
۱۳۹۳/۱۲/۰۲ - ۱۲:۰۷:۴۲
درود و تبریک به شما که در چنین صفحه ای در اینترنت هستید ! به غیر از شش بیت آخر که ظاهرا مدح شاه است ، تک تک ابیات بالا هر کدام پر است از نکات انسانی و اخلاقی . این ها چیز هایی است که همه باید بدانیم ، مگر نه چطور جرات می کنیم به خودمان بگوییم انسان ؟ چه فرق خاصی با موجودات دیگر داریم ؟؟ در پناه حق !
user_image
شهیدی
۱۳۹۵/۱۰/۰۵ - ۱۰:۵۱:۵۵
در مصرع آخر میان «بر» و «کنار» نباید فاصله باشد. چون معنای بیت را تغییر می‌دهد. در اینجا «برکنار» به معنای معزول و مخلوع آمده.
user_image
موج
۱۳۹۵/۱۲/۲۲ - ۰۷:۲۰:۲۶
سعدی را میخوانند و میگویند برای امیر (به ظاهر مغول) مدحی بگو ؛ سعدی هم میاید و بجای مدح جنگاوری های امیر و جبر و ستم او (آنچنان که شاعران مداح میکنند) ،او را به فضایل انسانی دعوت میکند و میگوید که "دل به دنیا در نبندد هوشیار " . حال چنانکه امیر انکیانو مذکر است طبیعی است که شعر در فضایی مردانه سروده شود ؛ شما میایید و تفسیر فمنیستی بر شعر میزنید و به علاقه خود تکمیلش میکنید باکی نیست ولی اول در مورد دلیل سرایش آن اطمینان حاصل کنید.باتشکر
user_image
ابراهیم موموندی
۱۳۹۷/۰۶/۲۲ - ۱۶:۵۱:۰۹
با سلاممتاسفانه بعضی اشتباهات اگرچه ظاهرا کم اهمیت و سطحی هستند ولی مفاهیم شعری رو به کلی دگرگون و خواننده رو سر در گم میکنند. از طرفی علیرغم اینکه خوانندگان به درستی به نکات ریز و به این اشتباهات اشاره کرده اند ولی اصلاحی صورت نگرفته... بنابراینصص منتظر و امیدواریم که هر چه زودتر ویرایش لازم برای جلب توجه بیشتر علاقمندان ادبیات فارسی انجام بشه.مثلا در مصرع ''فارس میدان و صید و کارزار'' گذاشتن ''و'' بین میدان و صید باعث سردرگمی و محو شدن مفهوم واقعی شعر شده!فارس به معنای سوار در دو میدان شکار و نبرد: فارس میدان صید و فارس میدان کارزار بنابراین به نظر میرسد ''فارس میدان صید و کارزار'' درست باشد.در جای دیگه نوشته شده ''دیو با مردم نیامیزد نترس'' که نیامیزد به معنای آمیزش مفهومی واقعی رو به ذهن متبادر نمیکنه بنابراین احتمالا نیاویزد به معنای درگیر نشدن و گلاویز نشدن صحیح باشد.''دیو با مردم نیاویزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار''
user_image
نصیری
۱۳۹۸/۰۹/۱۸ - ۰۶:۲۵:۳۳
در بیتدیگران حلوا به طرغو آورندمن جواهر می‌کنم بر وی نثاربا توجه به اینکه در فرهنگ های لغت واژه طرغو را پارچه ابریشمی و طعام و شراب معنی کرده اند؛ به نظر می رسد در هر صورت طرغو چیزی هدیه دادنی است و بنابر این به نظر می رسد باید به جای به در مصرع اول، واو آورده شود . به نظر می رسد این بیت این طور صحیح تر است:دیگران حلوا و طرغو آورندمن جواهر می‌کنم بر وی نثارdigiasal.com
user_image
امینی
۱۳۹۹/۰۳/۲۸ - ۰۱:۱۵:۲۵
fرای شنیدن دکلمه ای دیگر از این قصیده بالابرنامه "شاخه گل شماره 396 (در مایه نوا)" را هم بشنویدبسیار سپاسگزار شما برای ساخت سایت وزینتون
user_image
شادان
۱۳۹۹/۰۴/۲۸ - ۰۱:۱۷:۰۰
ببخشید میشع معنی بیت (با بدان چان نکویی کنی/قتل مارافسار نباشد جز به مار ) را بگین؟ متشکرم :)
user_image
ش ن
۱۳۹۹/۰۶/۰۵ - ۰۴:۱۹:۰۹
در
پاسخ به جناب موموندی: با سلام، در مصرع "فارس میدان و صید و کارزار" سه ترکیب إضافی پیاپی آمده است. فارس مضاف و سه کلمه میدان، صید و کارزار هر یک مستقل از دیگری مضاف الیه است که در دو مضاف الیه آخر مضاف به قرینه ی لفظی حذف شده است. معنایش میشود: اسب سوار میدان ورزش و فرصت شکار و معرکه جنگ، لذا وجود “و" ضروری ست. در لطف مصراع این که این سه صحنه زندگی امیر را به ترتیب تکرّرشان در زندگی امیر آورده. به این معنا که امیر اغلب ورزش میکند، گاهی شکار میرود و به ندرت درگیر جنگ میشود.
user_image
پری
۱۳۹۹/۰۷/۰۸ - ۰۱:۳۱:۴۶
با بدان چندان که نیکویی کنی / قتل مارافزا نباشد جز به مار در مفهوم تاثیر چرب زبانی هست
user_image
سردشت کالا
۱۳۹۹/۰۷/۱۷ - ۰۸:۵۱:۵۷
سردشت کالا فروشگاه محصولات طبیعی از این شعر خیلی خوشش آمده . ممنون
user_image
سردشت کالا
۱۳۹۹/۰۷/۱۷ - ۰۸:۵۱:۵۷
سردشت کالا فروشگاه محصولات طبیعی از این شعر خیلی خوشش آمده . ممنون
user_image
پیام
۱۳۹۹/۱۰/۱۷ - ۰۸:۰۹:۳۴
با دورود به همه ادیبان حقیقت جو. به گمان بنده بیت "با بدان چندان که نیکویی کنی  قتل مار افسا نباشد جز به مار"، منظور شاعر گرانقدر آنست که مارافسا با آنکه توان افسون کردن جانوری زهرآگین و خطرناک چون مار را دارد و آن مخافت را مغلوب خود کرده و به بازی دادنش مشغول سازد، خود به این وهم و خیال درافتد که مار به سبب آن ملعبه و مشغولیات، دیگر میلی به اقتضای غریزه اش با او نمی کند. ولیکن می فرماید که تنها به دست همان مار کشته می شود. چرا که دمی غفلت برای هلاک شدنش به دست مار کفایت می کند. حال در مصرع اول مار همان مردمان بد و بَدان هستند که اگر به هر دلیل به آنها نزدیک شدی، نشست و برخاست نمودی، خیرها و نیکی ها رساندی یا از قبال ایشان به هر نحوی منفعتی بردی و به این وهم درافتادی که بر آنان مسلطی و یا به جهت آن تعاملات که با ایشان نمودی، گزندی از آنان به تو نمی رسد، نابگه و ناغافل در لمحه ای پر شرم و ننگ، همان جماعت، بدسرشتی و دیوصفتی و دلهای پر از غرض و مرضشان را با چنان ضربه ای بر تو آشکار می کنند که به درد و رنج، سختی و محنت گرفتار می شوی و یارای جبران مافاتت نیز نباشد و یا بدتر از آن و نزدیکتر به قول شاعر نیکو سخن تو را به هلاکت رسانند. پس قول شاعر خوش کلام چه نیکوست که شایسته و بایسته است پرهیز از هر آمد و شد و نشست و برخاست با این جماعت که اگر به آن تن دادی منتظر مصائب و عواقبش نیز باش. در پناه حق و حقیقت.
user_image
عباس اکبری
۱۳۹۹/۱۱/۰۳ - ۰۶:۲۰:۲۱
با سلام محضر شما خوبانخوبی و بدی. خبر و شر . تاریکی و روشنی.مفاهیمی که انسان از ابتدای تاریخ با آن مواجه بوده و اعمال و رفتار اخلاقی و حقوقی خود را با آن منطبق کرده.در این مقال دو بیت از دو شاعر بزرگ را مد نظر و تحلیل قرار می دهیم.با بدان بد باش و با نیکان نکوحتی گل گل باش و جای خار خار(سعدی )گرفراق بنده از بد بندگیست گرتو با بد بد کنی پس فرق چیست؟(مولانا )اگر با نیکان نیکی و خوبی کنی ،بسیار عالی .اما اگر در برابر بدی تو هم بدی کنی چه فرقی با او خواهی داشت.مرتبه انسانی به بخشش و لطف است نه قهر و غضب وبدی و انتقام .به قول معروف لذتی که در بخشش و نیکی است در انتقام و بدی نیست.
user_image
حسن بابایی
۱۴۰۰/۰۱/۰۸ - ۰۹:۰۰:۱۹
مصرع دوم بیت دوم بهتر که به صورت ذیل باشد:ای که دستت می رسد کاری بکن«پیش از آن دم کاز تو ناید هیچ کار»
user_image
حمیدرضا منتظر
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۰۹:۴۵:۳۶
سلام در بیت شانزدهم سعدی از واژه «بیار» استفاده کرده که شکل محاوره واژه «بیاور» است این نوع استفاده در شعر بزرگان دیگری همچون رودکی و حافظ هم وجود دارد آیا استفاده از واژه های گفتاری و محاوره در شعر اشتباه نیست؟
user_image
kamran balani
۱۴۰۱/۰۶/۱۰ - ۱۷:۴۸:۱۰
منجنیق آه مظلومان به صعق  سخت گیرد ظالمان را در حصار این بیت ۳۳ چندین ساله که ذهنم و مشغول کرده، منجنیق آه مظلومان به صبح اصلا معنی درستی نمیده فکر میکنم واژه صُعق که ریشه صاعقه هست یا واژه ای به این مضمون درست باشه البته نسخه ای با این واژه ندیدم امیدوارم اساتید فن نظر بدهند
user_image
سعید غلامعلی
۱۴۰۲/۰۲/۲۷ - ۰۱:۴۸:۲۱
خطبه ۱۲۰ نهج البلاغه پیوند به وبگاه بیرونی