
سعدی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
۱
آن روی بین که حسن بپوشید ماه را
وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را
۲
من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست
بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را
۳
گر صورتی چنین به قیامت برآورند
فاسق هزار عذر بگوید گناه را
۴
یوسف شنیدهای که به چاهی اسیر ماند
این یوسفیست بر زنخ آورده چاه را
۵
با دوستان خویش نگه میکند چنانک
سلطان نگه کند به تکبر سپاه را
۶
در هر قدم که مینهد آن سرو راستین
حیف است اگر به دیده نروبند راه را
۷
من صبر بیش از این نتوانم ز روی او
چند احتمال کوه توان بود کاه را؟
۸
ای خفته، کآه سینهٔ بیدار نشنوی
عیبش مکن که درد دلی باشد آه را
۹
سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی
دیگر مکن که عیب بود خانقاه را
۱۰
دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی
الا دعای دولت سلجوقشاه را
۱۱
یارب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف
بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را
۱۲
واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را
تصاویر و صوت



نظرات
دکتر امین لو
شاهد