سعدی

سعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه

۱

توانگری نه به مال است پیش اهل کمال

که مال تا لب گور است و بعد از آن اَعمال

۲

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

۳

محل قابل و آنگه نصیحت قائل

چو گوش هوش نباشد چه سود حُسنِ مَقال؟

۴

به چشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص

که هست صورت دیوار را همین تمثال

۵

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است

به گوش مردم نادان، چو آب در غربال

۶

دل ای حکیم در این مَعبر هَلاک مبند

که اعتماد نکردند بر جهان، عُقّال

۷

مکن به چشم ارادت نگاه در دنیا

که پشت مار به نقش است و زهر او قَتّال

۸

نه آفتابِ وجودِ ضعیفِ انسان را

که آفتابِ فلک را ضرورت است زوال

۹

چنان به لطف همی پرورَد که مروارید

دگر به قهر چنان خرد می‌کند که سُفال

۱۰

برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب

به راستی که به بازی برفت چندین سال

۱۱

کنون که رغبت خیر است زورِ طاعت نیست

دریغ، زور جوانی که صرف شد به محال

۱۲

زمان توبه و عذر است و وقت بیداری

که پنج روز دگر می‌رود به اِسْتِعجال

۱۳

کنون هوای عمل می‌زند کبوتر نفْس

که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال

۱۴

چنان شدم که به انگشت می‌نمایندم

نماز شام که بر بام می‌روم چو هلال

۱۵

وصال حضرت جان‌آفرین مبارک باد

که دیر و زود فراق اوفتد در این اَوصال

۱۶

به زیر بار گنه، گام برنمی‌گیرم

که زیر بار به آهستگی رود حَمّال

۱۷

چنین گذشت که دیگر امید خیر نماند

مگر به عفوِ خداوندِ مُنْعِمُ متعال

۱۸

بزرگوار خدایا به حق مردانی

که عارفان جمیل‌اند و عاشقان جمال

۱۹

مبارزان طریقت که نفْس بشکستند

به زور بازوی تقویٰ و لِلْحُروبِ رِجال

۲۰

یُقَدِّسونَ لَهُ بِالْخَفِيِّ وَ الْإِعلان

یُسَبِّحونَ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ الآصال

۲۱

مراد نفس ندادند از این سرای غرور

که صبر پیش گرفتند تا به وقت مجال

۲۲

قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند

شب فراق به امید بامداد وصال

۲۳

به سِرّ سینهٔ این دوستان عَلَی‌التَّفصیل

که دست گیری و رحمت کنی عَلَی‌الْإِجمال

۲۴

رهی نمی‌برم و چاره‌ای نمی‌دانم

به جز محبت مردان مستقیم احوال

۲۵

مرا به صحبت نیکان امیدْ بسیار است

که مایه‌داران رحمت کنند بر بَطّال

۲۶

بوَد که صدرنشینانِ بارگاهِ قبول

نظر کنند به بیچارگان صَفِّ نِعال

۲۷

توقع است به اِنعام دائم‌ُالْمعروف

ز بهر آنکه نه امروز می‌کند إِفْضال

۲۸

همیشه در کرمش بوده‌ایم و در نِعَمَش

از آستانِ مُربِّی کجا روند اطفال؟

۲۹

سؤال نیست مگر بر خزائن کرمش

سؤال نیز چه حاجت؟ که عالِم است به حال

۳۰

من آن ظَلومِ جَهولم که اوّلم گفتی

چه خواهی از ضُعفا ای کریم و از جُهّال؟

۳۱

مرا تحمل باری چگونه دست دهد؟

که آسمان و زمین برنتافتند و جِبال

۳۲

ثنای عزّت حضرت نمی‌توانم گفت

که ره نمی‌برد آنجا قیاس و وهم و خیال

۳۳

خِتام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش

به خیر کن؛ که همین است غایةُالآمال

۳۴

بر آستان عبادت وقوف کن سعدی

که وهم منقطع است از سُرادِقات جَلال

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1092
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 394

نظرات

user_image
aidin
۱۳۸۹/۰۵/۲۹ - ۰۴:۴۹:۵۳
با عرض سلام وخسته نباشید وزن این قصیده مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن است
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
ایمان عبیدی
۱۳۹۱/۰۴/۲۱ - ۰۹:۰۸:۳۹
از برنامه معرفت کانال 4 ، این طوری به گوش میرسه که این 2 مصرع باید اصلاح شوند ولی من منبع دیگه ای برای چک کردن پیدا نکردمبرفت عمر و نرفتیم راه عقل و ادبو که پشت مار بنفش است و زهر او قتالقایل صوتی برنامه در این لینک وجود داردپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
Wiki.Bill
۱۳۹۷/۱۲/۰۱ - ۱۸:۰۶:۰۸
فایل صوتی این قصیده را از کجا میتوان شنیدمن بسیار دنبال آن گشتم ولی.......پیدا نکردم
user_image
یاسان
۱۳۹۸/۰۵/۲۲ - ۱۲:۲۵:۱۲
ایمان عزیز بیتی که در اون برنامه ذکر کردید از هر منبعی که آورده شده اشتباه است و "به نقش" درست است و نه "بنفش" دلیل ساده آنکه پشت مار رنگهای مختلف میتواند داشت و شاعر در صورتی میتواند آن را علی الاطلاق بنفش بخواند که پشت همه مارها بنفش باشد و به این رنگ مشهور. اما دلیل این اشتباه تفاوت رسم الخط در نگارش امروز و گذشته است. چنان که "به نقش" را "بنقش" مینوشتند و اشتباه در خوانش یک نقطه به احتمال بسیار عامل این خطا بوده است. (چون دیگر ترکیبها همانند به نام یا بنام به معنی نام دار بودن)"به نقش" یا نقش دار بودن صفت غالب مارهاست و نزد مردم و در مثل هم صفت غالب و مشهوری برای مار است. از اینجا علت این تفاوت پیداست.
user_image
گویان
۱۳۹۸/۰۶/۱۴ - ۰۳:۴۵:۱۴
وقتی سعدی میگه عمرم را بر. باد دادممن چی باید بگم
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۹/۰۱/۲۱ - ۰۶:۴۰:۰۵
حافظ بیت 22 را تضمین نموده:وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافریست رنجیدن
user_image
حبیب الله زارع کمالی
۱۳۹۹/۰۲/۱۱ - ۱۷:۵۹:۴۰
انگار تمامی شعرای بعد از حضرت شیخ اجل سعدی شیراز، "رحمت الله علیه" به نوعی بدون سرمشق گرفتن از حضرتش، راه به جایی نمیبردند، که از آن جمله حضرت حافظ است
user_image
رامین
۱۳۹۹/۰۷/۲۵ - ۰۲:۵۱:۴۶
لطفا تصحیح فرمایید:مرا به صبحت نیکان امید بسیارست (صحبت)
user_image
مهدی ت
۱۳۹۹/۰۸/۲۲ - ۲۳:۵۹:۲۸
به گمانم حضرت اجل این شعر را در ترجمان آیه شریفه إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿3﴾. ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس سوره مبارکه انسان، سروده باشند.
user_image
رضا
۱۳۹۹/۰۸/۲۳ - ۱۱:۳۰:۲۵
"ثنای عزت حضرت" صحیح هست یا "ثنای حضرت عزت"؟به گمانم ترکیب دوم از نظر معنایی صحیح تر باشد
user_image
محمدامین
۱۳۹۹/۰۹/۱۲ - ۰۷:۰۰:۵۵
غایةالاَّماللغت‌نامه دهخداغایةالاَّمال .[ ی َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) نهایت آرزوها : ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش بخیر کن که همین است غایةالاَّمال .سعدی (قصاید).
user_image
meisam
۱۳۹۹/۱۲/۰۳ - ۱۷:۱۷:۱۳
با سلام وخسته نباشید اصلاح بیت ده از منبع معتبر:برفت عمر و نرفتیم راه عقل و ادب به راستی که به بازی برفت چندین سال
user_image
علی بهنام
۱۴۰۱/۰۸/۰۶ - ۰۹:۲۵:۴۴
بادرود . خواهش میکنم اگر کسی معنی عبارت : للحروب رجال  را میداند توضیح بفرماید . دربیت :  مبارزان طریقت که نفس بشکستند/ به زور بازوی تقوی وللحروب رجال . باسپاس فراوان 
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۲/۰۸/۱۲ - ۱۱:۱۵:۱۶
بر طبق توضیحات کلیات سعدی به تصحیح و شرح اساتید حسین استادولی و بهاءالدین اسکندری «نعال» که در متن شعر به صورت نِعال بدون تشدید (صفّ نعال)‌ و در شرح با تشدید درج شده به معنی کفش‌کن است. صف نعال صف آخر حاضر در مجلس است که به جانب بیرون اتاق و کفش‌کن بوده و مهمانان دارای مرتبهٔ پایین‌تر آنجا می‌نشستند.
user_image
ادبیات
۱۴۰۲/۱۱/۱۶ - ۰۰:۳۹:۳۵
من آن ظلوم جهولم که اوّلم گفتی چه خواهی از ضعفا ای کریم و از جهّال مرا تحمل باری چگونه دست دهد که آسمان و زمین برنتافتند و جبال ثنای عزّت حضرت نمی‌توانم گفت که ره نمی‌برد آنجا قیاس و وهم و خیال ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش به خیر کن که همین است غایةالآمال بر آستان عبادت وقوف کن سعدی که وهم منقطع است از سرادقات جلال یک دنیا حکمت واندرز تواین شعر است،.. سعدیا، چه سروده ای،من چه بگویم،... شاهکاره