
سعدی
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰
۱
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم
به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم
۲
مگر که مرد وفادار از جهان گم شد
وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم
۳
ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران
هر آن چه دیدم این نکته مختصر دیدم
۴
بدین صحیفهٔ مینا به خامهٔ خورشید
نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم
۵
که ای به دولت ده روز گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
۶
کسی که تاج زرش بود در صباح به سر
نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم
۷
چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی
که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم
نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، «هیچ» جا افتاده اضافه شد.
جواد هاشمی
جواد هاشمی
فرخ مردان
آرا
nabavar
سیاووش