سعدی

سعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - پند و اندرز

۱

به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای

کنون که نوبتِ تست ای ملک به عدل گرای

۲

چه دوستی کند ایام؟ اندک اندک بخش

که بار بازپسین دشمنیست جمله ربای؟

۳

چه مایه بر سرِ این مُلک سروران بودند

چو دورِ عمر به سر شد درآمدند از پای

۴

تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی

که دیگرانش به حسرت گذاشتند به جای

۵

درم‌به‌جورستانانِ زربه‌زینت‌ده

بنای‌خانه‌کنان اند و بامِ‌قصراندای

۶

به عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماند

به سیمِ سوختگان زرنگارکرده سرای

۷

بُخورِ مجلسش از ناله‌های دودآمیز

عقیقِ زیورش از دیده‌های خون‌پالای

۸

نیاز باید و طاعت نه شوکت و ناموس

بلند بانگ چه سود و میان تهی چو درای؟

۹

دو خصلت‌اند نگهبانِ مُلک و یاورِ دین

به گوشِ جانِ تو پندارم این دو گفت خدای

۱۰

یکی که گردنِ زورآوران به قهر بزن

دوم که از درِ بیچارگان به لطف درآی

۱۱

به تیغ و طعنه گرفتند جنگجویان مُلک

تو بَرّ و بحر گرفتی به عدل و همت و رای

۱۲

چو همت است چه حاجت به گرزِ مغفرکوب

چو دولت است چه حاجت به تیرِ جوشن‌خای

۱۳

به چشمِ عقلِ من این خَلق پادشاهان اند

که سایه بر سرِ ایشان فکنده‌ای چو همای

۱۴

سماعِ مجلست آوازِ ذکر و قرآن است

نه بانگِ مطرب و آوای چنگ و ناله‌ی نای

۱۵

عمل بیار که رختِ سرای آخرت است

نه عودسوز به کار آیدت نه عنبرسای

۱۶

کفِ نیاز به حق برگشای و همت بند

که دستِ فتنه ببندد خدای کارگشای

۱۷

بد اوفتند بدان لاجرم که در مثل است

که مار دست ندارد ز قتلِ مارافسای

۱۸

هر آن کست که به آزارِ خلق فرماید

عدوی مملکت است او به کشتنش فرمای

۱۹

به کامه‌ی دلِ دشمن نشیند آن مغرور

که بشنود سخنِ دشمنانِ دوست‌نمای

۲۰

اگر توقعِ بخشایشِ خدایت هست

به چشمِ عفو و کرم بر شکستگان بخشای

۲۱

دیارِ مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجوی

دلی به دست کُن و زنگِ خاطری بزدای

۲۲

گرت به سایه در آسایشی به خلق رسد

بهشت بردی و در سایه‌ی خدای آسای

۲۳

نگویمت چو زبان‌آورانِ رنگ‌آسای

که ابرِ مشک‌فشانی و بحرِ گوهرزای

۲۴

نکاهد آنچه نبشته‌ست عمر و نفزاید

پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای

۲۵

مزیدِ رفعتِ دنیا و آخرت طلبی

به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای

۲۶

به روزِ حشر که فعلِ بدان و نیکان را

جزا دهند به مکیالِ نیک‌وبدپیمای

۲۷

جریده‌ی گنهت عفو باد و توبه قبول

سپیدنامه و خوشدل به عفو بار خدای

۲۸

به طعنه‌ای زده باد آنکه بر تو بد خواهد

که بارِ دیگرش از سینه برنیاید وای

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1114
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 414

نظرات

user_image
سعید
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۲:۱۴:۱۹
به به! به به! به به! به به! به به! به به! به به!چه مایه دانایی و بلند نظری و دور اندیشی!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۲:۵۷:۱۶
سپنجسرای یعنی مهمانسرا
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۳:۰۰:۵۰
مارافسای یعنی انکس که ماربازی کند و ماران را سحر کند .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۳:۰۲:۴۸
زباناوران رنگاسا یعنی شاعران ریاکار ، زبان آور را برای شاعر اورده است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۳:۰۴:۰۰
جریده یعنی نامه و روزنامه
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۳:۰۵:۳۶
چه نکو مردی چه خردمندی !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۵ - ۰۸:۰۷:۱۶
اکنون که مارافسا را سعدی برای رام کننده مار بکار برده است ، اسب افسا را برای رام کننده اسب پیشنهاد میکنم ، و کبوتر افسای را محترمانه کبوتر باز می خوانم و هزار افسا یعنی کسی که با بلبل فال می گیرد!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۵ - ۰۸:۱۲:۳۷
Dressage که اموختن اسب هاست بهترین جایگزینش اسب افسایی است .
user_image
یوسف یزدیان وشاره
۱۳۹۷/۰۷/۱۹ - ۰۵:۲۷:۱۳
واقعا چه زیباست این قصیده. من در عجبم از حاکمانی که این قصیده به گوششان خورده و متنبه نشده اند. به چشم عقل من این خلق پادشاهانند...یااگر توقع بخشایش خدایت هستبه چشم عفو و کرم بر شکستگان بخشاییابه عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماندبه سیم سوختگان زرنگار کرده سرایفقط معنی این بیت درست برایم جا نیفتاد که دوستان بفرمایند:درم به جور ستانان زر به زینت دهبنای خانه کننانند و بام قصر اندای
user_image
یوسف یزدیان وشاره
۱۳۹۷/۰۷/۱۹ - ۰۵:۳۱:۵۳
در مورد این بیت:دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجویدلی به دست کن و زنگ خاطری بزدایانگار وزن شعر کم و کاستی دارد و به نظرم این طور باشد بهتر است:دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجویدلی به دست کن و زنگی ز خاطری بزدایتا نظر استادان عزیز چه باشد؟!
user_image
محسن.۲
۱۳۹۷/۰۷/۱۹ - ۰۷:۰۱:۳۳
یوسف یزدیانهمان که در گنجور آمده درست است دستپخت شما شکن دارددلی به دست کن و زنگ خاطری بزدای
user_image
علی رضا صادقی
۱۳۹۸/۰۵/۰۵ - ۱۳:۱۰:۰۱
به یوسف یزدیان:بیت به شکل اول صحیح است: دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجویدلی به دست کن و زنگ خاطری بزدایکه همان مفاعلن فعلاتن است.دِ/لی/بِ/دس/ت/کُ/نو/زن/گِ/خا/طِ/ری/بِ/زِ/دای
user_image
اصغری
۱۳۹۹/۰۲/۲۵ - ۰۹:۴۷:۳۶
این بیت به دلم خیلی خوش نشست نکاهد آنچه نبشتست وعمر نفزایدپس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای ..یعنی اینهمه زنده باد گفتن ها و تا قیامت نگهدار ش ..ها برای چیست ؟
user_image
حامد
۱۳۹۹/۰۳/۱۳ - ۰۵:۰۲:۰۱
الله اکبر از فلسفه سیاست انسانی و اسلامی که در این شعر پر مغز و نغز چراغ راه سیاست ورزان می تواند باشد
user_image
مهدی نجفی
۱۳۹۹/۰۶/۰۷ - ۰۲:۵۶:۲۳
به به به.........فقط خود سعدی میتونه در مورد خوذش اظهار نظر کنه؛بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کسحد همین است سخندانی و زیبایی را
user_image
یوسف یزدیان وشاره
۱۴۰۱/۱۱/۲۹ - ۱۱:۱۷:۴۷
درود بر روان پاک سعدی بزرگ با این سروده وزین و پر معنی که به نظرم خطاب به حاکمان همه ادوار از گذشته و حال و آینده فرموده اند. دوستان دانشمند از جمله ابیات این قصیده،  این بیت را معنی بفرمایند سپاسگزار خواهم بود:  درم به جورستانان زر به زینت ده/بنای خانه کنانند و بام قصراندای