سعدی

سعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز

۱

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

۲

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

۳

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

۴

دنیا زنی‌ ست عشوه‌ده و دلستان ولیک

با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

۵

آهسته رو که بر سر بسیار مردم است

این جرم خاک را که تو امروز بر سری

۶

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟

۷

این غولِ روی‌بستهٔ کوته‌نظرفریب

دل می‌برد به غالیه‌اندوده چادری

۸

هاروت را که خلق جهان سِحر از او برند

در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

۹

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف

با نفس اگر برآیی، دانم که شاطری

۱۰

با شیرمردیَت سگِ ابلیس صید کرد

ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

۱۱

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس

در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

۱۲

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز

در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

۱۳

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتی‌ ست

ای بدمعاملت، به همه هیچ می‌خری

۱۴

تا جان معرفت نکند زنده شخص را

نزدیک عارفان حیوانی محقّری

۱۵

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست

ور صورتش نماید زیباتر از پری

۱۶

گر قدر خود بدانی قَدرَت فزون شود

نیکونهاد باش که پاکیزه‌پیکری

۱۷

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر

دریاب وقت خویش که دریای گوهری

۱۸

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد

لیکن چو پرورش بُوَدت دانهٔ دری

۱۹

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست

بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

۲۰

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس

کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

۲۱

باز سپید روضهٔ انسی؛ چه فایده

کاندر طلب چو بال‌ْبریده‌کبوتری

۲۲

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب

در اوج سدره کوش که فرخنده‌طایری

۲۳

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود

بیدار باش تا پی او راه نسپری

۲۴

در صحبت رفیق بدآموز همچنان

کاندر کمند دشمن آهخته‌خنجری

۲۵

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود

راهی به سؤِ عاقبت؛ اکنون مخیری

۲۶

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر

در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

۲۷

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم

چون کبر کردی از همه دونان فروتری

۲۸

از من بگوی عالِم تفسیرگوی را

گر در عمل نکوشی نادان‌مفسری

۲۹

بار درخت علم ندانم مگر عمل

با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

۳۰

علم آدمیت است و جوانمردی و ادب

ور نی ددی به صورتِ انسان مصوَّری

۳۱

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم

وز حب جاه در طلب علم دیگری

۳۲

هر علم را که کار نبندی چه فایده

چشم از برای آن بود آخر که بنگری

۳۳

امروزه غرّه‌ای به فصاحت؛ که در حدیث

هر نکته را هزار دلایل بیاوری

۳۴

فردا فضیح باشی در موقف حساب

گر علتی بگویی و عذری بگستری

۳۵

ور صد هزار عذر بخواهی گناه را

مر شوی کرده را نبود زیبِ دختری

۳۶

مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند

تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری؟

۳۷

ترک هواست، کشتی دریای معرفت

عارف به ذات شو نه به دلق قلندری

۳۸

در کم ز خویشتن، به حقارت نگه مکن

گر بهتری به مال، به گوهر برابری

۳۹

ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم

کون خرت شمارد اگر گاو عنبری

۴۰

فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش

این هر دو قَرن اگر بگرفتی سکندری

۴۱

عمری که می‌رود به همه حال، جهد کن

تا در رضای خالق بی‌چون به سر بری

۴۲

مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ

لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری

۴۳

فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل

باری ز تنگنای لحد یاد ناوری

۴۴

باری گرت به گور عزیزان گذر بوَد

از سر بنه غرور کیایی و سروری

۴۵

کآنجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار

بر هم شکسته صورت بتهای آزری

۴۶

فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن

مسکین به خشت بالشی و خاک بستری

۴۷

تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان

بردند گنج عافیت از کُنج صابری

۴۸

پیش از من و تو بر رخ جان‌ها کشیده‌اند

طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری

۴۹

آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای_

روزی نکرد، چون نکشد غُلّ مدبری؟

۵۰

زنهار، پند من پدرانه است؛ گوش گیر

بیگانگی موَرز که در دین برادری

۵۱

ننگ از فقیرِ اشعثِ اغبر مدار از آنک

در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری

۵۲

دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت

دامن‌کشان سندس خُضر اند و عبقری

۵۳

روی زمین به طلعت ایشان منوّرست

چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری

۵۴

در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر

خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری

۵۵

گه گه خیال در سرم آید که این منم

ملک عجم گرفته به تیغ سخن‌وری

۵۶

بازم نفَس فرو رود از هول اهل فضل

با کفّ موسوی چه زند سحر سامری؟

۵۷

شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک

در شهر آبگینه‌فروش است و جوهری

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1124
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 411

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۱۰/۳۰ - ۱۰:۵۸:۳۷
mesraje dowome beide jasdahom(ei behonar)1
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۱۰/۳۰ - ۱۲:۲۹:۱۰
bebahkshed mansuram beide dahom
user_image
بهنام نجاتی
۱۳۹۱/۰۶/۲۱ - ۱۲:۲۳:۰۸
بیت 31حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا به خانه ی هر گور خان شوددر نسخه ی محمد علی فروغی به جای واژه ی سخن واژه ی صحن نوشته شده که با آن از نظر وزنی و نیز شرح بیت به دشواری نمی افتیم.
user_image
راستی
۱۳۹۴/۰۵/۲۹ - ۱۵:۴۱:۵۲
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگرخواهی ز پادشاه سخن داد شاعری
user_image
مصطفی
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۰۱:۰۶:۱۴
بیت سوم از پایین "ملک عجم "نیست بلکه "ملک سخن " صحیح است. شاید چنین واژگان اشتباهی موجب این ظن شده که سعذی عرب است.
user_image
معین الدّین
۱۳۹۵/۰۶/۱۸ - ۲۱:۴۳:۳۶
با درود و پوزش از اساتید ارجمند در بیت سی و چهارم "فردافضیح باشی در موقف حساب"درست نیست؟هم اینطور وزن ایراد نداره هم مفهوم در نظر حقیر متناسبتر میادالبته بنده دانش بالایی ندارم
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۴/۰۶ - ۰۵:۱۱:۴۸
@معین الدیناین دو بیت رو باید با هم خوند:"امروزه غره‌ای به فصاحت که در حدیث ....هر نکته را هزار دلایل بیاوریفردا فصیح باشی در موقف حساب ... گر علتی بگویی و عذری بگستری"یعنی فصاحت و زبان آوری واقعی از آنِ کسی هست که در فردای قیامت بتونه جوابگوی اعمال خودش باشه.
user_image
مظفر محمدی الموتی خشکچالی
۱۳۹۹/۰۱/۱۲ - ۰۱:۳۹:۲۵
✍ با شیر مردیَ‌ت، سگ ابلیس، صید کرد / ای بی‌هنر، بمیر که از گربه کم‌تری
user_image
پژو رمضانی
۱۳۹۹/۰۴/۳۰ - ۰۸:۱۹:۴۰
Men have reached certain places by effort and suffering, how can you reach anywhere without action only by self satisfactionمردان به سعی رنج بجایی رسده اند......!!
user_image
مریم
۱۳۹۹/۰۶/۲۴ - ۲۲:۱۴:۲۶
ببخشید توی بیت از من بگوی عالم تفسیر گوی را ... میشه لطفا معنیش کنید
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۶/۲۵ - ۰۵:۵۳:۱۸
گرامی مریماز من بگوی عالِم تفسیرگوی راگر در عمل نکوشی نادان مفسریبه سخنوری که تنها هنرش حرف است و حرف، بگو که به جای وراجی و پشت هم اندازی به آنچه می گویی عمل کنکه اگر چنین نکنی نادانی هستی که طوطی وار آنچه شنیده ای تکرار می کنی
user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۱/۰۹/۰۶ - ۱۰:۴۰:۳۶
چرا قصیده ها خوانش نداره !!؟  دوستان لطفا قصیده های زیبای شیخ اجل را بخوانند  با تشکر 🙏
user_image
امیرهوشنگ
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۰:۰۸:۲۰
فریدون مشیری در شعر همراه آفتاب کتاب با پنج سخن‌سرا این مصرع رو اینگونه نقل کرده: او پادشاه ملک سخن بود، بی‌گمان"روی زمین گرفته به تیغ سخنوری"با منکرش بگو که بیا روبرو کنیم!با مدعی بگو، بنشیند به داوری