سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۱

۱

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

۲

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

۳

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

چندان که می‌رود همه ملک خدای اوست

۴

آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی

بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست

۵

کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند

عارف بلا که راحت او در بلای اوست

۶

عاشق که بر مشاهدهٔ دوست دست یافت

در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست

۷

بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست

این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست

۸

هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد

گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست

۹

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1167
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 620

نظرات

user_image
اهورا
۱۳۹۶/۰۷/۱۵ - ۰۳:۲۹:۰۵
درودیکی از بی نظیرترین غزلهای سعدی است که در آن آزادگی و عشق و پندهای حکیمانه ی فراوان است.هر بیتش یه عالمه جای تفکر داره.بیت ششم اتمام حجت به تمام سالکان راه هست که فریب جاذبه های دنیوی رو نخورنعاشق که بر مشاهدهٔ دوست دست یافتدر هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست.واقعا حظ میکنم از این غزل
user_image
Salman
۱۳۹۸/۰۹/۱۹ - ۰۵:۵۷:۰۶
بعید نیست که بیت زیر را، سعدی از حدیث قدسی معروف«..من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و انا دیته» باشد: هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
user_image
محمد
۱۳۹۹/۰۸/۰۷ - ۰۲:۵۲:۴۲
واقعا عالی است رهایی؛ آزادگی و ....
user_image
علی حیدرپور
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۱۶:۰۱:۲۷
توجه شما رو به بیت سوم جلب میکنم مرد خدا عند ملیک مقتدر نشسته است. جهان را از نگاه خالق جهان می نگرد. در خدا فانی شده است. جهان از خالق جهان جدا نیست و مرد خدا از خدا جدا نیست. پس به جهان که می نگرد همه را برای خود میبیند. او خودش را نیز ملک خدایش می‌بیند. وقتی به مشرق و مغرب سیر میکند دارد جلوه های خدایش را می نگرد...