سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۹

۱

صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت

بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت

۲

سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد

گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت

۳

پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه‌ها رود

چون پس پرده می‌رود این همه دلرباییت

۴

گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن

تا شب رهروان شود، روز به روشناییت

۵

خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو

عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بی‌نواییت

۶

سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر

سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت

۷

وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن

کآتش آن فرو کشد، گریه‌ام از جداییت

۸

راه تو نیست سعدیا، کم‌زنی و مجردی

تا به خیال در بود، پیری و پارساییت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1171
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 482
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 538

نظرات

user_image
sal
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۰۰:۴۱:۱۱
صبحدمی که برکنمبرکنم یعنی چشم باز کنم. در استان فارس بر شدن چشم به معنی باز شدن چشم است.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۲/۰۱ - ۱۳:۵۰:۴۱
سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگرسر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییتبندگان به دستور پادشاه نباشند اگر پادشاه به دستور تو نباشد.اگر کسی دانست منظور چیست مرا روشن نمایدراه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردیتا به خیال در بود، پیری و پارساییتسعدیا راه افتادگی و وارستگی را نمی یابی مادامی که خود را پیر و پارسا میدانی
user_image
آروین یوسفی
۱۴۰۰/۱۲/۱۱ - ۰۱:۰۴:۴۱
تشخیص مخاطب حقیقی در اشعار سعدی، حافظ و دیگر شیرین سخنان پارسی گو، کاریست که نمیتوان با اطمینان آن را انجام داد زیرا که دانستۀ ما از زیر و زبر زیست این بزرگان کافی نیست و تنها بر تصور و گمانی تکیه میکنیم که بسیار متزلزل است. با این حال بنده به حدس خود، معشوق این سروده را پروردگار در نظر میگیرم از آنجا که بدین گونه، معنا ملموس تر و به کلام نزدیک تر است.   «صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت | بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت» سعدی در این بیت از شیرینی مرگش که منجر به وصال و دیدار معشوق میشود سخن میگوید. صبحی که چشمم به نور تو روشن شود، روزیست که به ملکوت پیوسته ام و برای دیدار و وصال تو حلقۀ درب آسمان را میکوبم. (آسمان استعاره از منزل پروردگار است)   «سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد | گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت» هیچ بنده ای طالب تاج و تخت پادشاهی نخواهد بود، اگر فقط یک بار با گدایی کردن از تو به نوایی برسد. زیرا که یک نظر از تو به گدایان (بندگان)، آنان را از پادشاه نیز توانگرتر میکند.   «پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه‌ها رود | چون پس پرده می‌رود این همه دلرباییت» اگر رخ بنمایی و جمال خود را نشان بدهی، چه آشوب و غوغایی که از زیبایی پنهان شده در پس پردۀ حجاب تو به پا نمیشود.   «گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن | تا شب رهروان شود، روز به روشناییت» تنها کافیست گوشۀ چشمی از سر لطف، به عاشقانت نگاه کنی تا دلهای سیاه و چون شبشان، مثل روز روشن شود. (رهروان استعاره از عشاق است)   «خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو | عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بی‌نواییت» در مقابل شکوه تو، مردمان بی عشق، جزای گناهانشان را پس میدهند و ما (عاشقان)، قصۀ در به دری و بی نواییمان از فراق تو را سر میدهیم.   «سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر | سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت» هیچ کس از فرمانروایان و پادشاهان زمینی اطاعت نمیکند، اگر آن پادشاه، خود سر بندگی بر تو فرو نیاورده باشد.   «وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن | کآتش آن فرو کشد، گریه‌ام از جداییت» اگر زمانی خواستی مرا از خودت برانی، مرا به دوزخ بفرست. چرا که مگر آتش دوزخ بتواند مانع گریه و زاری من از غم جدایی تو شود.   «راه تو نیست سعدیا، کم‌زنی و مجردی | تا به خیال در بود، پیری و پارساییت» ای سعدی! انزوا و بی معشوقی، راه و روش تو نیست؛ چرا که زهد و پارساییت در زمان پیری، در خیال و آرزوی معشوقی که از آن پرهیز کرده ای باطل و بیهوده میشود.