سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۲

۱

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

۲

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند

گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

۳

خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته‌ست

نوش می‌خواهی هلا! گر پای داری نیش را

۴

ای که خواب آلوده واپس مانده‌ای از کاروان

جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را

۵

در تو آن مردی نمی‌بینم که کافر بشکنی

بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را

۶

آن گه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد

چون شبان آن گه که گرگ افکنده باشد میش را

۷

خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش

زآن که هرگز بد نباشد نفس نیک‌اندیش را

۸

آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است

کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را

۹

راستی کردند و فرمودند مردان خدای

ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را

۱۰

آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا

گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1164
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 689

نظرات

user_image
سپیدار م
۱۳۹۳/۱۰/۲۲ - ۱۳:۱۷:۳۷
احتمالا بیت شش باید این طور باشه:"آنگه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد"
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۶/۰۹/۰۶ - ۰۹:۳۰:۲۴
مصرع اول در شعر دیگری از سعدی هم آمده است:ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش رانفس ما قربان توست و رخت ما یغمای تو
user_image
امیرحسین آریا
۱۴۰۱/۰۸/۱۲ - ۰۱:۱۰:۴۵
از قلم و دیدگاهِ این استادِ سخن انسان به حیرت می ماند : ابتدا ی غزل نصیحت میکند میانه ی غزل به خواننده امید می دهد و اورا به حرکت و جهد می خواند و راهِ درستِ جهد را به خواننده نشان میدهد در انتها با نهیب زدن به خود ( که سعدی اگر این حرف ها و مواعظ را خودت انجام ندهی هرچه خوردی و دیدی و گفتی و خواستی ، ازهمه مهم تر در آینده میخواهی ، حرامت باشد ) در واقع به خواننده آموزش میدهد که اگر روزی خواستی تو هم دیگران را نصیحت کنی ابتدا " اعمال " خودت را اصلاح کن به زبانی دیگر از مخاطب خواستارِ تفکر نیکو و خیر خواهانه برای دیگران و اعمالِ حساب شده و اصلاح در جهتِ تعالی و رشد فردی است که نهایتا به رشد و تعالی جامعه ختم می شود   اما حیرتم زمانی دوصد چندان می شود که بیت نخست را دوباره میخوانم ... به یادِ این شعر از استاد می افتم «سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو» ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را