سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳

۱

ای که انکار کنی عالم درویشان را

تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را

۲

گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست

که به شمشیر میسر نشود سلطان را

۳

طلب منصب فانی نکند صاحب عقل

عاقل آن است که اندیشه کند پایان را

۴

جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتند

وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را

۵

آن به در می‌رود از باغ به دلتنگی و داغ

وین به بازوی فرح می‌شکند زندان را

۶

دستگاهی نه که تشویش قیامت باشد

مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را

۷

جان بیگانه ستاند ملک‌الموت به زجر

زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را

۸

چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود

عارف عاشق شوریدهٔ سرگردان را

۹

در ازل بود که پیمان محبت بستند

نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را

۱۰

عاشقی سوختهٔ بی سر و سامان دیدم

گفتم ای یار مکن در سر فکرت جان را

۱۱

نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد

گفت بگذار من بی سر و بی سامان را

۱۲

پند دلبند تو در گوش من آید هیهات

من که بر درد حریصم چه کنم درمان را

۱۳

سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار

وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1164
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 616
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 685

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۳ - ۱۶:۰۳:۴۷
حادثه روز ازل را سعدی مهرورزانه و عاشقانه میداند
user_image
بی نام
۱۳۹۴/۰۲/۲۳ - ۲۳:۰۹:۲۵
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیستکه به شمشیر میسر نشود سلطان را............................................حافظسکندر را نمی بخشند آبیبه زور و زر میسر نیست این کار
user_image
ایرانی
۱۳۹۶/۱۰/۰۹ - ۱۵:۲۳:۴۵
جناب بی نام اون بیتی که نوشتی به اشتباه وارد دیوان حافظ شده است و از حافظ نمیباشد. شاید هم حافظ این بیت زیبای سعدی را برای تضمین آورده باشد.
user_image
مسعود جدید
۱۳۹۷/۰۳/۱۵ - ۰۳:۳۶:۵۰
در فیلم گزارش ساخته عباس کیارستمی , پیرمردی در کافه این بیت را به این شکل میخونه: جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتندمن چه دارم که به حسرت بگذارم آن را
user_image
امین
۱۳۹۷/۰۷/۲۳ - ۱۷:۲۷:۴۶
عاشقی سوخته‌ای بیسر و سامان دیدمگفتم ای یار مکن در سر فکرت جان رانفسی سرد برآورد و ضعیف از سر دردگفت بگذار من بیسر و بی‌سامان راپند دلبند تو در گوش من آید هیهاتمن که بر درد حریصم چه کنم درمان راسعدیا عمر عزیزست به غفلت مگذاروقت فرصت نشود فوت مگر نادان را.
user_image
سیدکاظم محمدی
۱۳۹۷/۰۹/۲۸ - ۰۴:۳۹:۴۰
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را شاید صحیحش:وقت فرصت نشود فوت مگردان آن را باشد.
user_image
افشین
۱۳۹۹/۰۲/۲۹ - ۱۷:۳۹:۱۱
سید کاظم جان نفرمایید دوست عزیز، اصلا و ابدا به این شکل نیست
user_image
میــــرِ سلطان احمـــد
۱۴۰۰/۰۵/۱۶ - ۰۲:۳۵:۱۰
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل عاقل آن است که اندیشه کند پایان را  
user_image
پوریا زرشناس
۱۴۰۲/۰۷/۲۲ - ۲۳:۴۸:۰۳
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را؟! 
user_image
امین داریانی
۱۴۰۲/۰۹/۰۹ - ۱۴:۴۰:۲۹
شاه بیت‌ش اینه  پند دلبند تو در گوش من آید هیهات من که بر درد حریصم چه کنم درمان را   درد عشق از درمان بسی لذت‌بخش‌تر و شیرین تر است