
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۰
۱
عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل
نقطهٔ سر عاقبت بیرون شد از پرگار دل
۲
گر مسلمانی رفیقا دیر و زنارت کجاست
شهوت آتشگاه جان است و هوا زنار دل
۳
آخر ای آیینه جوهر، دیدهای بر خود گمار
صورت حق چند پوشی در پس زنگار دل
۴
این قدر دریاب کاندر خانهٔ خاطر، ملک
نگذرد تا صورت دیو است بر دیوار دل
۵
ملک آزادی نخواهی یافت واستغنای مال
هر دو عالم بندهٔ خود کن به استظهار دل
۶
در نگارستان صورت ترک حظ نفس گیر
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل
۷
نی تو را از کار گل امکان همت بیش نیست
با تو ترسم درنگیرد ماجرای کار دل
۸
سعدیا با کر سخن در علم موسیقی خطاست
گوش جان باید که معلومش کند اسرار دل
تصاویر و صوت


نظرات
ارسلان
سمانه، م
ایرانی
امین