
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۲
۱
بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم
نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم
۲
بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم
۳
بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش
مدتی چون موریانه روی در آهن کشم
۴
روح پاکم چند باشم منزوی در کنج خاک
حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم
۵
لاله در غنچهست تا کی خار در پهلو نهم
دوست در خانهست تا کی رطل بر دشمن کشم
۶
وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا
خردهای دیگر حریفان را غرامت من کشم
۷
سعدی گردن کشم پیش سخندانان ولیک
جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم
تصاویر و صوت

نظرات
مسعود مقدس
رسته
فرخ مردان
مهناز ، س
فرخ مردان
فرخ مردان
مهناز ، س
فرخ مردان