
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۶
۱
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم
۲
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانهایم
۳
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم
۴
گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم
۵
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جادهایم
واندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانهایم
۶
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانهایم
۷
عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانهایم
۸
از بیابان عدم دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندر این کاشانهایم
۹
سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو:
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم
تصاویر و صوت


نظرات
م رجبی
فرخ مردان
ایرانی
آروین یوسفی
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)