
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۹
۱
تو پس پرده و ما خون جگر میریزیم
وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم
۲
دیگران را غم جان دارد و ما جامهدران
که بفرمایی تا از سر جان برخیزیم
۳
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
۴
دل دیوانه سپر کرده و جان بر کف دست
ظاهر آن است که از تیر بلا نگریزیم
۵
باغ فردوس میارای که ما رندان را
سر آن نیست که در دامن حور آویزیم
۶
ور به زندان عقوبت بری از دیدهٔ شوق
ای بسا آب که بر آتش دوزخ ریزیم
۷
رنگ زیبایی و زشتی به حقیقت در غیب
چون تو آمیختهای با تو چه رنگ آمیزیم؟
۸
سعدیا قوت بازوی عمل هست ولیک
تا به جایی نه که با حکم ازل بستیزیم
تصاویر و صوت



نظرات
۷
فرخ مردان
ایرانی
No one Kord