
سعدی
شمارهٔ ۱۶۸
۱
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
۲
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
۳
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
که اوفتاده نبینی بر ابروان چینم
۴
که در ریاضت و خلوت مقام من دارد؟
که جامه خواب کلوخست و سنگ بالینم
۵
به لقمهای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم
۶
گرم دهند خورم ورنه میروم آزاد
نه همچو آدمیان خشمناک بنشینم
۷
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم
۸
مرا نه برگ زمستان نه عیش تابستان
کفایتست همین پوستین پارینم
۹
به جای من که نشیند که در مقام رضا
برابر است گلستان و تل سرگینم
۱۰
مرا که سیرت ازین جنس و خوی ازین صفتست
چه کردهام که سزاوار سنگ و نفرینم؟
۱۱
جواب داد کزین بیش نعت خویش مگوی
که خیره گشت ز صفت زبان تحسینم
۱۲
همین دو خصلت ملعون کفایتست تو را
غریب دشمن و مردارخوار میبینم
تصاویر و صوت

نظرات
محمدرضا نعمتی
nabavar
nabavar
نبی احمدی