
سعدی
شمارهٔ ۱۹۵
۱
طبیبی را حکایت کرد پیری
که میگردد سرم چون آسیایی
۲
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
۳
نه دیدن میتوانم بیتأمل
نه رفتن میتوانم بیعصایی
۴
روان دردمندم را بیندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
۵
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
۶
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
۷
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
۸
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
۹
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
۱۰
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمیبینم دوایی
تصاویر و صوت

نظرات
صدرا فقیه
nabavar