سعدی

سعدی

ترجیع بند در مرثیهٔ سعد بن ابوبکر

۱

غریبان را دل از بهر تو خونست

دل خویشان نمی‌دانم که چونست

۲

عنان گریه چون شاید گرفتن

که از دست شکیبایی برونست

۳

مگر شاهنشه اندر قلب لشکر

نمی‌آید که رایت سرنگونست

۴

دگر سبزی نروید بر لب جوی

که باران بیشتر سیلاب خونست

۵

دگر خون سیاووشان بود رنگ

که آب چشمه‌ها عنابگونست

۶

شکیبایی مجوی از جان مهجور

که بار از طاقت مسکین فزونست

۷

سکون در آتش سوزنده گفتم

نشاید کرد و درمان هم سکونست

۸

که دنیا صاحبی بدعهد و خونخوار

زمانه مادری بی‌مهر و دونست

۹

نه اکنونست بر ما جور ایام

که از دوران آدم تاکنونست

نمی‌دانم حدیث نامه چونست

همی بینم که عنوانش به خونست

۱۱

بزرگان چشم و دل در انتظارند

عزیزان وقت و ساعت می‌شمارند

۱۲

غلامان در و گوهر می‌فشانند

کنیزان دست و ساعد می‌نگارند

۱۳

ملک خان و میاق و بدر و ترخان

به رهواران تازی برسوارند

۱۴

که شاهنشاه عادل سعد بوبکر

به ایوان شهنشاهی درآرند

۱۵

حرم شادی کنان بر طاق ایوان

که مروارید بر تاجش ببارند

۱۶

زمین می‌گفت عیشی خوش گذاریم

ازین پس، آسمان گفت ارگذارند

۱۷

امید تاج و تخت خسروی بود

ازین غافل که تابوتش درآرند

۱۸

چه شد پاکیزه‌رویان حرم را

که بر سر کاه و بر زیور غبارند

۱۹

نشاید پاره کردن جامه و روی

که مردم تحت امر کردگارند

۲۰

ولیکن با چنین داغ جگرسوز

نمی‌شاید که فریادی ندارند

۲۱

بلی شاید که مهجوران بگریند

روا باشد که مظلومان بزارند

نمی‌دانم حدیث نامه چونست

همی بینم که عنوانش به خونست

۲۳

برفت آن گلبن خرم به بادی

دریغی ماند و فریادی و یادی

۲۴

زمانی چشم عبرت‌بین بخفتی

گرش سیلاب خون باز ایستادی

۲۵

چه شاید گفت دوران زمان را

نخواهد پرورید این سفله رادی

۲۶

نیارد گردش گیتی دگر بار

چنان صاحبدلی فرخ‌نژادی

۲۷

خردمندان پیشین راست گفتند

مرا خود کاشکی مادر نزادی

۲۸

نبودی دیدگانم تا ندیدی

چنین آتش که در عالم فتادی

۲۹

نکوخواهان تصور کرده بودند

که آمد پشت دولت را ملاذی

۳۰

تن گردنکشش را وقت آن بود

که تاج خسروی بر سر نهادی

۳۱

چه روز آمد درخت نامبردار

که بستان را بهار و میوه دادی

۳۲

مگر چشم بدان اندر کمین بود

ببرد از بوستانش تند بادی

نمی‌دانم حدیث نامه چونست

همی بینم که عنوانش به خونست

۳۴

پس از مرگ جوانان گل مماناد

پس از گل در چمن بلبل مخواناد

۳۵

کس اندر زندگانی قیمت دوست

نداند کس چنین قیمت مداناد

۳۶

به حسرت در زمین رفت آن گل نو

صبا بر استخوانش گل دماناد

۳۷

به تلخی رفت از دنیای شیرین

زلال کام در حلقش چکاناد

۳۸

سرآمد روزگار سعد بوبکر

خداوندش به رحمت در رساناد

۳۹

جزای تشنه مردن در غریبی

شراب از دست پیغمبر ستاناد

۴۰

در آن عالم خدای از عالم غیب

نثار رحمتش بر سر فشاناد

۴۱

هر آن کش دل نمی‌سوزد بدین درد

خدایش هم به این آتش نشاناد

۴۲

درین گیتی مظفر شاه عادل

محمد نامبردارش بماناد

۴۳

سعادت پرتو نیکان دهادش

به خوی صالحانش پروراناد

۴۴

روان سعد را با جان بوبکر

به اوج روح و راحت گستراناد

۴۵

به کام دوستان و بخت فیروز

بسی دوران دیگر بگذراناد

نمی‌دانم حدیث نامه چونست

همی بینم که عنوانش به خونست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1131
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 424

نظرات

user_image
مژده
۱۳۸۷/۰۹/۲۱ - ۰۳:۱۵:۲۴
مصرع دوم بیت چهارم:کزین بیشتر سیلاب خونست
پاسخ: جایگزین پیشنهادی شما مشکل وزنی دارد.
user_image
مژده
۱۳۸۷/۰۹/۲۱ - ۰۳:۴۲:۴۲
که تابوتش بیارند
پاسخ: «بیارند» به جای «درآرند» نقل نسخه‏ی بدل (پاورقی) تصحیح فروغی است. جهت حفظ تطابق با نسخه‏ی فروغی نقل متن را باقی گذاشتیم و نقل شما را به عنوان بدل در حاشیه در دسترس می‏گذاریم.
user_image
مژده
۱۳۸۷/۰۹/۲۱ - ۰۳:۴۴:۲۲
نخواهد پرورید این سفله زادی ؟؟؟؟واقعا لازمست در منابع خود بازنگری داشته باشید..نخواهد پرورید این سفله، رادی
پاسخ: متن موجود (زادی) با نسخه‏ی چاپی محمدعلی فروغی که در اختیار من است مطابقت دارد، در هر صورت با توجه به مشکل مفهوم بیت، مطابق پیشنهاد شما «زادی» را با «رادی» جایگزین کردیم. تا نظر باقی دوستان چه باشد.
user_image
مژده
۱۳۸۷/۰۹/۲۳ - ۰۷:۲۴:۰۰
نیارد گرش گیتی دگر باربه نیارد گردش گیتی دگر بار(اشتباه تایپی؟)
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
مژده
۱۳۸۷/۱۰/۰۸ - ۰۷:۵۱:۳۶
ممنون... :)
user_image
عباس مشرف رضوی
۱۳۸۹/۰۳/۱۰ - ۰۹:۴۱:۰۷
گردش سیلاب خون باز ایستادیبه گرش سیلاب خون باز ایستادی(صورت حاضر، اشکال وزنی جدی دارد)
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۴/۰۶ - ۲۳:۱۱:۱۳
@محمد رضا@مژدهبا سلام. دُرُست ، همون "زادی"(زاد=فرزند) هست و نه "رادی": چه میتوان گفت به ابن روزگار بی وفا که هیچوقت از هیچ فرزند خودش( ولو بهترین هایش) نگاهداری نکرد؟ این تشبیه روزگار به مادری غدار و فرزندکش، هم در کارهای سعدی و فردوسی مکرر هست.در ضمن اگر بگیم "رادی" منطق کار از دست میره. یعنی این روزگار نامرد، هیچوقت هیچ آدم آزاده ای نپرورده. خب، حالا حداقل این پادشاه متوفی تکلیفش چی بود؟ راد مرد بود با نه؟ اگر هم بگیم پروریدن به معنای نگاهداری هست صرفا؛ باید گفت روزگار نه از رادمردان و نه از نامردان نگاهداری دائم نکرده.
user_image
امین
۱۴۰۱/۰۲/۲۴ - ۱۳:۴۸:۲۸
درود بر دوستداران زبان پارسی انتظار داشتم که در حواشی این شعر از حضرت شیخ اجل این نکته را می یافتم که متاسفانه نبود در بیت پنجم بند سوم شعر ، تضمینی زیبا از شعری از حکیم والا مقام نظامی گنجوی وجود دارد. حکیم نظامی : مرا خود کاشکی مادر نزادی و گر زادی به خورد سگ بدادی (خسرو و شیرین) شیخ اجل :  خردمندان پیشین راست گفتند مرا خود کاشکی مادر نزادی و با توجه به شرح حالی که از حکیم نظامی توسط علامه شبلی نعمانی خواندم ، گویا مراد شیخ از "خردمندان" همین حکیم گنجوی بوده است. در پناه حق