سعدی

سعدی

شمارهٔ ۴۱ - حکایت

۱

الا گر بختمند و هوشیاری

به قول هوشمندان گوش داری

۲

شنیدم که‌اسب سلطانی خطا کرد

بپیوست از زمین بر آسمان گرد

۳

شه مسکین از اسب افتاد مدهوش

چو پیلش سر نمی‌گردید در دوش

۴

خردمندان نظر بسیار کردند

ز درمانش به عجز اقرار کردند

۵

حکیمی باز پیچانید رویش

مفاصل نرم کرد از هر دو سویش

۶

دگر روز آمدش پویان به درگاه

به بوی آنکه تمکینش کند شاه

۷

شنیدم کان مخالف‌طبع بد‌خو‌ی

به بی‌شکری بگردانید ازو روی

۸

حکیم از بختِ بی‌سامان برآشفت

برون از بارگه می‌رفت و می‌گفت

۹

«سرش برتافتم تا عافیت یافت

سر از من عاقبت بدبخت برتافت

۱۰

چو از چاهش برآوردی و نشناخت

دگر واجب کند در چاهش انداخت»

۱۱

غلامش را گیاهی داد و فرمود

که «امشب در شبستانش کنی دود»

۱۲

وز آنجا کرد عزم رخت بستن

که حکمت نیست بی‌حرمت نشستن

۱۳

شهنشه بامداد از خواب برخاست

نه روی از چپ همی گشتش نه از راست

۱۴

طلب کردند مرد کاردان را

کجا بینی دگر برق جهان را؟

۱۵

پریشان از جفا می‌گفت هر دم

که «بد کردم که نیکویی نکردم»

۱۶

چو به بودی طبیب از خود میازار

که بیماری توان بودن دگر بار

۱۷

چو باران رفت بارانی میفکن

چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن

۱۸

چو خرمن برگرفتی گاو مفروش

که دون‌همت کند منّت فراموش

۱۹

منه بر روشنایی دل به یک بار

چراغ از بهر تاریکی نگه‌دار

۲۰

نشاید کآدمی چون کرهٔ خر

چو سیر آمد نگردد گِردِ مادر

۲۱

وفاداری کن و نعمت‌شناسی

که بد فرجامی آرد نا سپاسی

۲۲

جزای مردمی جز مردمی نیست

هر آنکو حق نداند آدمی نیست

۲۳

وگر دانی که بدخویی کند یار

تو خوی خوب خویش از دست مگذار

۲۴

الا تا بر مزاج و طبع عامی

نگویی ترک خیر و نیکنامی

۲۵

من این رمز و مثال از خود نگفتم

دُری پیش من آوردند سفتم

۲۶

ز خُردی تا بدین غایت که هستم

حدیث دیگری بر خود نبستم

۲۷

حکیمی این حکایت بر زبان راند

دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند

۲۸

به نظم آوردمش تا دیر مانَد

خردمند آفرین بر وی بخواند

۲۹

الا ای نیکرای نیک‌تدبیر

جوانمرد و جوان‌طبع و جهانگیر

۳۰

شنیدم قصه‌های دلفروزت

مبارک باد سال و ماه روزت

۳۱

ندانستند قدر فضل و رایت

وگرنه سر نهادندی به پایت

۳۲

تو نیکویی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

۳۳

که پیش از ما چو تو بسیار بودند

که نیک‌اندیش و بدکردار بودند

۳۴

بدی کردند و نیکی با تن خویش

تو نیکوکار باش و بد میندیش

۳۵

شنیدم هر چه در شیراز گویند

به هفت اقلیم عالم باز گویند

۳۶

که سعدی هر چه گوید پند باشد

حریص پند دولتمند باشد

۳۷

خدایت ناصر و دولت معین باد

دعای نیک‌خواهانت قرین باد

۳۸

مراد و کام و بختت همنشین باد

تو را و هرکه گوید همچنین باد

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1261

نظرات

user_image
Milad
۱۳۹۱/۰۹/۱۰ - ۰۲:۴۷:۱۶
واقعا این شعر زیباست.
user_image
احمد رضا بیریا
۱۳۹۲/۱۰/۰۲ - ۱۲:۲۹:۳۴
این شعر بسیار زیباست من حالا 44 سالمه ولی این شعر را از حدود 6سالگی حفظ بودم
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۵/۲۹ - ۱۵:۴۲:۰۸
چو باران رفت بارانی میفکنچو میوه سیر خوردی شاخ مشکنچو خرمن برگرفتی گاو مفروشکه دون همت کند منت فراموشمنه بر روشنایی دل به یک بارچراغ از بهر تاریکی نگه دارنشاید کآدمی چون کرهٔ خرچو سیر آمد نگردد گرد مادر
user_image
نگار
۱۳۹۴/۱۲/۰۱ - ۰۵:۴۹:۵۱
.... چراغ از بهر تاریکی نگه دار... خیلی سر این شعر گریه کردم.... خیلی!یا حق
user_image
بهرام شاگرد سعدی و فردوسی
۱۳۹۴/۱۲/۰۱ - ۱۱:۳۹:۲۷
بسیار زیبا بودمن هم مانند نگار همیشه از خواندن این شعر متاثر میشوم.عالی بود.
user_image
سردار
۱۳۹۵/۰۲/۲۷ - ۰۵:۴۴:۰۷
خیلی زیباس خیییییییییییلی،واقعا
user_image
محسن خ
۱۳۹۵/۰۵/۲۵ - ۰۲:۰۱:۰۶
به گمانم این مصرع باید اصلاح شود:شه مسکین از اسب افتاد مدهوش > شه مسکین فتاد از اسب مدهوش
user_image
مرجان
۱۳۹۹/۰۲/۱۲ - ۱۶:۴۳:۵۶
آیا میشود در این مصرع "بپیوست از زمین بر آسمان گرد "، "بپیوست" را "به پا خاست" معنی‌ کرد؟ اگر نه، بهترین ترجمه برای این لغت در اینجا چیست؟ معنی‌ بیت را متوجه میشوم، اما استفاده از بپیوست در اینجا برایم نا آشناست. سپاس از راهنمایی‌
user_image
مرجان
۱۳۹۹/۰۲/۱۲ - ۱۷:۰۲:۰۵
همچنین، مخاطب این ابیات کیست؟ الا ای نیکرای نیک تدبیرجوانمرد و جوان طبع و جهانگیرشنیدم قصه‌های دلفروزتمبارک باد سال و ماه روزتندانستند قدر فضل و رایتوگرنه سر نهادندی به پایتتو نیکویی کن و در دجله اندازکه ایزد در بیابانت دهد بازتا جایی‌ که میدانم اشاره به داستانی‌ درباره متوکل، خلیفه عباسی دارد، که در قابوس نام ذکر شده. آیا مخاطبش آن فرد بیابانی است که به "فتح" کمک کرده و در دجله انداخته؟
user_image
بابک چندم
۱۳۹۹/۰۲/۱۳ - ۰۶:۱۵:۰۰
@ مرجانبپیوست -> پیوند خورد، پیوسته شد، متصل شد، یکی شدمی گوید: گَردی که از زمین بلند شد زمین و آسمان را به هم پیوند داد، متصل کرد-> تو گویی زمین و آسمان در آن گرد یکی شد..."به پا خاست" به تنهایی این وصل و یکی شدن را نمی رساند...
user_image
مرجان
۱۳۹۹/۰۲/۱۴ - ۱۹:۴۲:۴۱
آقای بابک خیلی‌ ممنون از وقت و حوصله‌ای که برای
پاسخ دادن به خرج دادید، و از توضیح کامل و خوبتان.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۹/۰۲/۱۵ - ۰۷:۳۱:۲۱
@ مرجانسرت شاد و دلت خوش باد جاوید...
user_image
وحید
۱۴۰۰/۰۱/۱۲ - ۱۴:۰۵:۱۸
عالی بوو لذت بردم
user_image
baabak heidarinik
۱۴۰۱/۰۶/۲۳ - ۰۸:۴۹:۳۰
در این شعر بسیار زیبای سعدی، تناقضی نهفته است و شعر پیام خویش را نفی می کند در مصرع دوم بیت  تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابان دهد باز   این تناقض کاملا آشکار است پیام شعر این است که بدون چشمداشت نیکی کن، بدون هیچ امید پاداشی و در جامعه نیز برای بیان همین منظور به صورت ضرب المثل آمده است ولی این بیت و مصرع می گوید نیکی کن تا در جایی که سخت گرفتار آمده ای، یزدان به پاس نیکی بی انتظار
پاسخ تو، به تو
پاسخ و پاداش دهد   با درود و سپاس 
user_image
اشکان رنجبر بیرانوند
۱۴۰۱/۰۶/۲۸ - ۰۹:۵۹:۵۸
پاره ای ازین شعر توسط شهرام شعرباف تنیده شده در موسیقی راک به زیبایی فراهم شده است و به دوستداران حتماً شنیدنش را توصیه می کنم.
user_image
Mehrdad Zavar
۱۴۰۲/۰۳/۲۵ - ۰۰:۲۷:۱۴
در نسخه ۱۳۳۶ چنین آمده: نشاید کادمی چو کره خر چو گشنه گردد آید گرد مادر