
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۲
۱
غم ز خاطر می برد غمخانه من خلق را
طفل مشرب می کند دیوانه من خلق را
۲
موجه دریای تحقیق است مد خامه ام
مست وحدت می کند میخانه من خلق را
۳
از پریزادان معنی نیست خالی کلبه ام
داغ دارد گوشه ویرانه من خلق را
۴
گرچه از افسانه گردد گرم، چشم مردمان
خواب سوزد گرمی افسانه من خلق را
۵
گلستان از ناله بلبل اگر هشیار شد
کرد بی خود نعره مستانه من خلق را
۶
از بتان آزری سخت است دل برداشتن
سنگ راه کعبه شد بتخانه من خلق را
۷
مردمان را خنده می آید به اشک تلخ من
می شوم دام تماشا دانه من خلق را
۸
بس که بی باکانه در آغوش گیرد شمع را
گرم جانبازی کند پروانه من خلق را
۹
با کمال آشنایی، از جهان بیگانه ام
داغ دارد معنی بیگانه من خلق را
۱۰
خاطری دارم ز گنج خسروان معمورتر
می کند بی خانمان ویرانه من خلق را
۱۱
گر ببندد محتسب صائب در میخانه را
تا قیامت بس بود پیمانه من خلق را
تصاویر و صوت

نظرات