
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۴
۱
هر تُنُکظرفی ننوشد خونِ گرمِ تاک را
جامی از فولاد باید آبِ آتشناک را
۲
عقدهٔ دل را به زورِ اشک نتوان باز کرد
گریه نتواند گره از دل گشودن تاک را
۳
عقل در اصلاح ما بیهوده میسازد دماغ
چوُن جنونِ دوری از سر میرود افلاک را؟
۴
صائب از فکرِ گلوسوزِ تو لذّت میبرد
هر که میداند زبانِ شعلهٔ ادراک را
تصاویر و صوت

نظرات