
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۴۴
۱
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است
پای من از زخم خار خونچکان پای گل است
۲
برنمی آرد مرا جوش بهاران از قفس
بی دماغان محبت را چه پروای گل است؟
۳
عشق می چیند ز دلسوزی بلای حسن را
در دل بلبل خلد خاری که در پای گل است
۴
رتبه حسن از غرور عشق ظاهر می شود
باغبان نازی اگر دارد ز بالای گل است
۵
مستی من نیست موقوف شراب لاله رنگ
غنچه منقار من لبریز صهبای گل است
۶
شرم می دارد نگاه از خیره چشمان حسن را
چون نباشد باغبان در باغ، یغمای گل است
۷
سردمهری را اثر در سینه های گرم نیست
عندلیب مست ما فارغ ز سرمای گل است
۸
از سخن سنجان شود صائب بلند آوازه حسن
شعله آواز بلبل محفل آرای گل است
تصاویر و صوت


نظرات