
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
۱
حاصل شمشیر برق از کشت ما خون خوردن است
باد دستی خرمن ما را دعای جوشن است
۲
وقت ما از رخنه سهلی پریشان می شود
جنت در بسته ما خانه بی روزن است
۳
دست شستن از حیات عاریت در زندگی
قطره خود را به دریای بقا پیوستن است
۴
نور می گردد غذا در جسم پاک قانعان
خانه زنبور از شهد مصفا روشن است
۵
جاهلان را پرده پوشی نیست بهتر از سکوت
پای خواب آلود بیدارست تا در دامن است
۶
رزق برق است آنچه می داری دریغ از خوشه چین
خرمنی کز باد دستی جمع گردد خرمن است
۷
دل درون سینه من همچو پیکان در بدن
می نماید ساکن، اما روز و شب در رفتن است
۸
بهر عبرت چشم صائب می گشایم گاه گاه
ورنه باغ دلگشای من نظر پوشیدن است
تصاویر و صوت


نظرات