
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۸۳
۱
خاکساری تا دلیل جان آگاه من است
می کند هموار هر چاهی که در راه من است
۲
مشت بر خارا زدن، بازوی خود رنجاندن است
می کند با خویش بد هر کس که بدخواه من است
۳
انتقام از دشمن عاجز به نیکی می کشم
می کنم سرسبز خاری را که در راه من است
۴
خصم می پیچد به خویش از بردباری های من
این خروش سیل از دیوار کوتاه من است
۵
بلبل از غیرت به خون من گواهی می دهد
ورنه هر برگی درین گلشن هواخواه من است
۶
دشت مجنون آهنین پایی ندارد همچو من
دود از هر جا که برخیزد قدمتگاه من است
۷
این جواب آن غزل صائب که می گوید کلیم
هر چه جانکاه است در این راه، دلخواه من است
تصاویر و صوت


نظرات