صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۰۹۴

۱

خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست

خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست

۲

گل که از شبنم گذارد هر سحر عینک به چشم

در کمین مصحف خط غبار حسن اوست

۳

از تماشای خط او چشم روشن می شود

سرمه چشم تماشایی غبار حسن اوست

۴

آفتابی کز شفق رخسار در خون شسته است

داغ ناخن خورده ای از لاله زار حسن اوست

۵

شب که هر تارش به آشوب دگر آبستن است

سایه زلف پریشان روزگار حسن اوست

۶

صبح این خمیازه ها بر ساغر او می کشد

لرزه خورشید تابان از خمار حسن اوست

۷

غنچه را فکر دهان او بهم پیچیده است

سینه گل چاک چاک از خار خار حسن اوست

۸

دل که از شوخی جهانی را به تنگ آورده است

غنچه پژمرده ای از شاخسار حسن اوست

۹

خاک راه اوست با آن لنگر تمکین زمین

آسمان با این تجمل پرده دار حسن اوست

۱۰

گرچه حسن او نگنجد در زمین و آسمان

دیده هر ذره ای آیینه دار حسن اوست

۱۱

سرو و گل را پرده عشق نهانی کرده اند

شور مرغان چمن از نوبهار حسن اوست

۱۲

از بهار آفرینش آنچه می آید به کار

روزگار عشق ما و روزگار حسن اوست

۱۳

یک نگاه آشنا هرگز ز چشم او ندید

گرچه صائب مدتی شد در دیار حسن اوست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۹۵
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۴۵۲

نظرات