
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۰۹۶
۱
چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست
رنگ زرد آفتاب از آتش سودای اوست
۲
از علم غافل نگردد لشکری در کارزار
فتنه روی زمین را چشم بر بالای اوست
۳
آن که کوه صبر ما را سر به صحرا داده است
کوه طور از وحشیان دامن صحرای اوست
۴
آرزو در دل، نگه در چشم سوزد خلق را
از حیا نوری که در آیینه سیمای اوست
۵
هست دیوان قیامت را اگر بسم اللهی
پیش ارباب بصیرت، قامت رعنای اوست
۶
آن که ما را سر به صحرا داده چون موج سراب
در لباس شبروان آب خضر جویای ماست
۷
عشق هیهات است گردد جمع صائب با خرد
هر سری کز عقل خالی شد پر از سودای اوست
تصاویر و صوت


نظرات