
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۱۰۵
۱
جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است
کشتی می را چرا ساقی به خشکی بسته است؟
۲
مشکل است از روی آتشناک دل برداشتن
ورنه آتش از سپند من مکرر جسته است
۳
از نظر غایب نمی گردد به دوری چهره اش
دیده آیینه را نقشی چنین ننشسته است
۴
داغ دارد زلف عنبرفام را از پیچ و تاب
رشته جان تا به آن موی کمر پیوسته است
۵
چون در آیینه، روی سخت این آهن دلان
می نماید باز در ظاهر، ولیکن بسته است
۶
از پریشانی دل صد پاره را شیرازه کن
تار و پود جسم تا از یکدگر نگسسته است
۷
بی سخن روشندلان بهتر به مضمون می رسند
نامه وا کرده اینجا نامه سربسته است
۸
از فشار قبر گردد استخوانش توتیا
هر که صائب خویش را در زندگی نشکسته است
تصاویر و صوت


نظرات