صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۱۱

۱

دامنِ دریایِ خونخوارست بالین سیل را

در کنارِ بحر باشد خوابِ سنگین سیل را

۲

بی‌قرارِ عشق را جز در وصال آرام نیست

می‌کند آمیزشِ دریا به تمکین سیل را

۳

راهرو را بالِ پروازست سختی‌های دهر

کوهساران می‌شود سنگِ فسان این سیل را

۴

عشق می‌داند چه باید کرد با آسودگان

نیست حاجت در خرابی‌ها به تلقین سیل را

۵

نعمتِ الوان نگردد سدِّ راهِ زندگی

کِی حنایِ پا شود این خاکِ رنگین سیل را

۶

مشتِ خاکی کز عمارت تنگ گردد مَشربش

جادهد بر سینهٔ خود همچو شاهین سیل را

۷

شوق را افسرده سازد صحبتِ افسردگان

می‌کند این خاک‌های مرده سنگین سیل را

۸

عمرِ مستعجل ز عاجز‌نالیِ ما فارغ است

خار نتواند گرفتن دامن‌ِ این سیل را

۹

می‌رساند شوقِ در دل سالکان را باغ ها

در گریبان از کفِ خویش است نسرین سیل را

۱۰

بردباری و تواضع عمر می‌سازد دراز

هر پلی دارد به یادِ خویش چندین سیل را

۱۱

مُلکِ ویرانِ مرا برگ و نوای شُکر نیست

ورنه هست از هر حبابی چشمِ تحسین سیل را

۱۲

گریهٔ بی‌طاقتان آخر به جایی می‌رسد

می‌دهد صائب وصالِ بحرِ تسکین سیل را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۸۱
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۱۵۲
کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۱۷۳

نظرات