
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۱۳
۱
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را
حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را
۲
داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های من
می کنم خالی ز می در دست ساقی جام را
۳
روزگار عیش را دود سپندی لازم است
شد شب آدینه نیل چشم زخم ایام را
۴
دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در بغل نتوان رساندن میوه های خام را
۵
هر که را از درد و صاف می نظر بر نشأه است
باده یک جام داند بوسه و دشنام را
۶
جسم رنگ جان گرفت از بی قراری های دل
می برد چون سایه با خود صید وحشی دام را
۷
در دل خود کعبه مقصود را هر کس که یافت
بستن زنار داند بستن احرام را
۸
بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران
آن که می دارد دریغ از عاشقان پیغام را
۹
دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره ای است
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
۱۰
نیست صائب شنبه و آدینه در کوی مغان
می کند یکرنگ، مشرب سر به سر ایام را
تصاویر و صوت


نظرات