صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۱۳۶

۱

داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است

بی نیاز از افسر این چتر سیاهم کرده است

۲

خار دامنگیر گردد شهپر پرواز من

تا محبت جذبه خود خضر را هم کرده است

۳

از پناه خود مرا حاشا که سازد ناامید

آن که چون صحرای محشر بی پناهم کرده است

۴

گر امید ناامیدان برنمی آرد، چرا

ناامید از عالم آن امیدگاهم کرده است؟

۵

تیره روزم، لیک از غیرت دل خود می خورم

مهر عالمتاب اگر روشن چو ماهم کرده است

۶

شاهد دلسوزی گردون عاجزکش بس است

خنده برق آنچه با مشت گیاهم کرده است

۷

سیل بی زنهار را مانع ز جولان می شود

خواب سنگینی که غفلت سنگ را هم کرده است

۸

در چه افکنده است باز از قیمت نازل مرا

کاروانی گر خلاص از قید چاهم کرده است

۹

غنچه خسبان می ربایندم ز دست یکدگر

تا سبکروحی نسیم صبحگاهم کرده است

۱۰

تا گشودم چشم روشن در شبستان وجود

راستی، چون شمع، خرج اشک و آهم کرده است

۱۱

خواهد از داغ ندامت سوخت صائب چون چراغ

آن که دور از محفل خود بیگناهم کرده است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۱۱۵

نظرات