صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۱۷۶

۱

رفتن گلزار کار مردم بیکاره است

برگ عیش دردمندان از دل صد پاره است

۲

با دل روشن ز اسباب تنعم فارغم

بستر و بالین من چون لعل، سنگ خاره است

۳

از دل عاشق مجو آرام در زندان تن

این شرر در سنگ از بی طاقتی آواره است

۴

ناز و نعمت حرص را بال و پر خواهش شود

چهره سیراب، افزون تشنه نظاره است

۵

می دواند آدمی را حرص بر گرد جهان

ورنه گندم سینه چاک از بهر روزی خواره است

۶

از دل بی آرزو کوه گران لنگر شدیم

خواب طفلان باعث آسایش گهواره است

۷

حرص هر کس را که صائب نعل در آتش گذاشت

همچو قارون گر بود زیر زمین، آواره است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۱۳۵

نظرات