
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۱۷۷
۱
بحث با جاهل ، نه کارِ مردمِ فرزانه است
هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است
۲
از شجاعت نیست با نامرد گردیدن طرف
روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است
۳
از نگاه خیره چشمان پردگی گشته است حسن
شمع در فانوس از گستاخی پروانه است
۴
بیغمان از می اگر شادی توقع می کنند
دردمندان را نظر بر گریه مستانه است
۵
دانه ای کز دام گیراتر بود در صید خلق
پیش چشم خرده بینان سبحه صد دانه است
۶
حسن عالمسوز بی تاب است در ایجاد عشق
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است
۷
ز آسمان ها رو به دل کن گر طلبکار حقی
کاین صدفها خالی از آن گوهر یکدانه است
۸
حسن و عشق از یک گریبان سر برون آورده اند
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است
۹
نیست بی فکر رهایی مرغ زیرک در قفس
بلبل بی درد ما در فکر آب و دانه است
۱۰
ماتم و سور جهان صائب به هم آمیخته است
صاف و درد این چمن چون لاله یک پیمانه است
تصاویر و صوت


نظرات
مظفر محمدی الموتی خشکچالی
ابوالفضل محمدی
سیدمحمد جهانشاهی