
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۱۸۸
۱
بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است
بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است
۲
عاشقان را بی خرام قامت موزون تو
سرو در مد نظر، شمشیر زهرآلوده ای است
۳
ماه کز نظاره اش چشم جهانی روشن است
پیش خورشید جمالت قلب روی اندوده ای است
۴
همت پیران جوانان را به مقصد رهنماست
بی کمان، تیر سبکرو پای خواب آلوده ای است
۵
نیست غیر از دیده قربانیان، بی چشم زخم
در همه روی زمین صائب اگر آسوده ای است
تصاویر و صوت

نظرات