
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۱
۱
خُلقِ خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
خاکساری در حصار عافیت دارد مرا
۲
تا چه بدمستی ز من سرزد که دوُرِ روزگار
در کشاکش از خمار عافیت دارد مرا
۳
آسمان گر از خزانِ درد پامالم کند
بهْ که سرسبز از بهار عافیت دارد مرا
۴
تا سبو بر دوش دارم از خمار آسودهام
مِیکِشی در زیر بار عافیت دارد مرا
۵
صبحِ محشر شور در عالم فکند و همچنان
آسمان امیدوار عافیت دارد مرا
۶
شُکرِ زنجیرِ جنون بر گردنِ من واجب است
مدّتی شد در حصار عافیت دارد مرا
۷
اهلِ دُردی نیست صائب زین همه دُردیکشان
تا به جامی شرمسار عافیت دارد مرا
تصاویر و صوت


نظرات