
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۱۲
۱
هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟
یا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست
۲
کاروان حسن پنداری مسافر می شود
کز خط مشکین، لب لعلش میان را تنگ بست
۳
لنگر تمکین نگردد قاف، حسن شوخ را
کوهکن تمثال شیرین را چسان بر سنگ بست؟
۴
رنگ در هر دیدن از شاخی به شاخی می پرد
وقت آن کس خوش که دل بر عالم بیرنگ بست
۵
صائب از رنگین عذاران چشم بستن مشکل است
چشم خود را چون حباب از باده گلرنگ بست؟
تصاویر و صوت


نظرات
دلشده