صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

۱

شکوه ام آتش زبان گردیده است از خوی دوست

آه اگر آبی بر این آتش نریزد روی دوست

۲

دور باش ناز اگر نزدیک نگذارد مرا

زیر یک پیراهن از یکرنگیم با بوی دوست

۳

می شود هر شعله ای انگشت زنهار دگر

آتش سوزان طرف گردد اگر با خوی دوست

۴

از صدای شهپر جبریل بر هم می خورد

گوش هر کس آشنا گردد به گفت و گوی دوست

۵

کاسه دریوزه سازد ناف را آهوی چین

چون پریشان سیر گردد زلف عنبر بوی دوست

۶

می کند از بار دل سرو و صنوبر را سبک

رو به هر گلشن گذارد قامت دلجوی دوست

۷

گر به این دستور آرد روی دلها را به خود

قبله ها را طاق نسیان می کند ابروی دوست

۸

می شود سیل بهاران خاروخس را بال و پر

رفتن دل می برد ما بیخودان را سوی دوست

۹

می برد گوی سعادت از میان رهروان

هر که از سر پای می سازد به جست و جوی دوست

۱۰

این جواب آن غزل صائب که اهلی گفته است

عاشق اندر پوست کی گنجد چو بیند روی دوست؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۱۶۱

نظرات