
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۳۹
۱
شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست
موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست
۲
در فضای دشت با صرصر سراسر می رود
شمع بی پروای ما محفل نمی داند که چیست
۳
جسم ما را در خاک در آغوش نتواند گرفت
گردباد آسایش منزل نمی داند که چیست
۴
گوهر آسان چون به دست افتد ندارد اعتبار
قیمت داغ جنون را دل نمی داند که چیست
۵
هر کجا ویرانه ای را یافت، منزل می کند
شوق ما را سیل پا در گل نمی داند که چیست
۶
صائب از خاک شهیدان شمع روشن می شود
سرد گردیدن چراغ دل نمی داند که چیست
تصاویر و صوت



نظرات
میترا