
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۴۰
۱
حسن بی پروا ز شور عندلیبان فارغ است
غنچه این باغ، دل خوردن نمی داند که چیست
۲
ریخت خون کوهکن را تیشه از دهشت به خاک
شیرخوار آداب می خوردن نمی داند که چیست
۳
ناقصان آسوده اند از غم که ماه ناتمام
تا نگردد بدر، دل خوردن نمی داند که چیست
۴
این جواب آن که می گوید نظیری در غزل
هر که دل را باخت دل بردن نمی داند که چیست
۵
داغ عمر رفته افسردن نمی داند که چیست
آتش این کاروان مردن نمی داند که چیست
۶
شعله را اشک کباب از سوختن مانع نشد
آتش سوزان نمک خوردن نمی داند که چیست
۷
خار نتواند گرفتن دامن ریگ روان
رهنورد شوق، افسردن نمی داند که چیست
۸
اهل صورت از خزان بی دماغی فارغند
غنچه تصویر، پژمردن نمی داند که چیست
۹
گشت ذوق وعده سد راه جست و جو مرا
دست و پا گم کرده، پی بردن نمی داند که چیست
۱۰
کشته تیغ شهادت در دو عالم زنده است
محو آب زندگی، مردن نمی داند که چیست
تصاویر و صوت


نظرات
محسن حیدرزاده جزی
ســراج