
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۷۸
۱
گرچه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیست
در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیست
۲
دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را
هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست
۳
حسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شود
جوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیست
۴
خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند
چون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیست
۵
دست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل است
دست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیست
۶
از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه
صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست
۷
همتم از شمع باشد یک سر و گردن بلند
آستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیست
۸
پرده گوش از صفیر من شود خاکستری
اینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیست
۹
روزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوست
نسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست
تصاویر و صوت


نظرات