
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳
۱
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست
بحر را از پنجه خونین مرجان باک نیست
۲
نیست اگر آب حیا در چشم گردون گو مباش
شکرلله تخم امیدی مرا در خاک نیست
۳
گل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوخت
عشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیست
۴
می شوند از گردش چشم بتان زیر و زبر
عشقبازان را غمی از گردش افلاک نیست
۵
گر کمند وحتی در عالم ایجاد هست
پیش سربازان به غیر از حلقه فتراک نیست
۶
می شود از خاک افزون دام را حرص شکار
چشم نرم حرص را اندیشه ای از خاک نیست
۷
مصرع برجسته مستغنی است از تحسین خلق
از خس و خاشاک بال شعله ادراک نیست
۸
پاس اوقات شریف از در گشودن مانع است
کعبه حاجت روا در بسته از امساک نیست
تصاویر و صوت


نظرات