
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۳۳۶
۱
قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت
۲
شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو
در چنین صبحی سر از بالین غفلت برنداشت
۳
پایت از رفتار ماند و پایی ننهادی به راه
ریخت دندان و لبت زخم ندامت برنداشت
۴
با وجود رعشه پیری، کف لرزان تو
از گریبان تعلق دست رغبت برنداشت
۵
هر که در فصل بهاران دانه اشکی نریخت
وقت خرمن خوشه ای جز آه حسرت برنداشت
۶
در چنین هنگامه ای صائب دل بی شرم تو
پشت بیدردی ز دیوار فراغت برنداشت
تصاویر و صوت

نظرات