
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۳۴۰
۱
هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت
مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت
۲
گوهر مقصود را در دامن همت نیافت
رخنه دل را صدف یک چند تا محکم نداشت
۳
این زمان هر آدمی صد دیو را ره می زند
رفت آن عهدی که شیطان بیم از آدم نداشت
۴
شد فلک در روزگار این خسیسان تنگ چشم
ورنه هرگز آفتابش چشم بر شبنم نداشت
۵
این جواب آن غزل صائب که می گوید نقی
پا به زنجیر جنون چون من کسی محکم نداشت
تصاویر و صوت

نظرات