صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

۱

دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت

صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت

۲

هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد

روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت

۳

وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود

سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت

۴

ای کم از زن! فکر مرکب در طریق کعبه چیست

این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت

۵

گریه می آید به منصورم که در دار فنا

گفت چندین حرف حق، یک حرف حق نشنید و رفت

۶

(سیر معراج فنا را قوتی در کار نیست

چون شرر می باید اندک همتی ورزید و رفت)

۷

صائب آمد در حریمت با دل امیدوار

شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۲۷
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۴۸۵

نظرات

user_image
محسن الف. جیم.
۱۳۹۳/۰۹/۱۴ - ۰۵:۳۰:۴۴
Came heartfully hopeless of his hope and went...