صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۳۷۶

۱

زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت

روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت

۲

می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ

چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت

۳

دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا

خرمن امید ما را کاه ماند و دانه رفت

۴

راز عشق از دل به زور گریه بر صحرا فتاد

طرفه گنج گوهری از کیسه ویرانه رفت

۵

بار قتل خود به دوش دیگران نتوان نهاد

در میان عشقبازان کوهکن مردانه رفت

۶

بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟

آن که گاهی دردسر می داد، ازین بتخانه رفت

۷

می کند جا در ضمیر آشنایان سخن

هر که چون صائب به فکر معنی بیگانه رفت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۲۸
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۴۸۳

نظرات