
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
۱
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت
دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت
۲
گر به دست و پا نپیچد خار صحرای وجود
می توان ملک دو عالم را به یک جولان گرفت
۳
صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است
خون ما در چشمه خورشید رنگ جان گرفت
۴
گر نگردد طعنه سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت
۵
دامن پاکان ندارد تاب دست انداز شوق
بوی پیراهن ز مصر آخر ره کنعان گرفت
۶
لقمه بیرون کردن از دست خسیسان مشکل است
ماه نو دق کرد تا از خوان گردون نان گرفت
۷
تا قیامت زلف جانان دستگیر من بس است
چون خس و خاشاک هر دم دامنی نتوان گرفت
۸
قطع پیوند تعلق کار هر افسرده نیست
خار این وادی مکرر برق را دامان گرفت
۹
هر که چون صائب ، قدم بر کرسیِ همّت نهاد
می تواند تاج رفعت از سر کیوان گرفت
تصاویر و صوت


نظرات
علیرضا رضایی
علیرضا رضایی
ساشا
ساشا
ساشا
سیدمحمد جهانشاهی